بخش اول: ماهیت قرآن

در ابتدای مراتب به ماهیت قران ، ظاهر و معرفی کلیات قرآن میپردازیم


قرآن کتاب آسمانی دین اسلام است. به باور مسلمانان قرآن به صورت وحی از سوی خداوند نازل گردیده و «معجزه محمد» و یکی از موارد اشاره شده در حدیث ثقلین است. در باور مسلمانان، این کتاب در یک دورهٔ ۲۳ ساله از جانب خدا و از طریق جبرئیل بر محمد، که او را آخرین پیامبر می‌خوانند، فروفرستاده شده‌است.
قرآن دارای دو ویژگی خاص است: یکی این که از جانب خدا بر محمد امین نازل شده و دیگری این که جنبه خارق‏العاده بودن و معجزه بودن در آن رعایت شده است. بنابراین تمام آن چه بر محمد امین نازل شده (وحی)، قرآن نیست، بلکه بخشی از آن به نام حدیث قدسی شناخته می‏شود که از جانب پروردگار آمده اما از ادبیات خارق‏العاده‏ای برخوردار نیست.
قرآن دارای ۳۰ جزء، ۱۱۴ سوره و ۶۲۳۶(عدد کوفی)=۶۲۲۶(عدد شامی)=۶۲۱۴(عدد مدنی)=۶۲۰۴(عدد بصری) آیه است.


تصویر سوره فاتحه. خطاط حتات عزیز افندی (۱۹۳۴)

به باور کسانی که به فرازمینی بودن این کتاب اعتقاد دارند «قرآن رساترین بیان است و از نظر موسیقی و وزن لفظی، در لغات و جملاتش نشانه‏های وحیانی ربانی مشهود است. وزنش نه وزن شعر است نه نثر، بلکه هر دو و برتر از هر دو است، در حدّی که در توان غیر خدا نیست، وزن و لفظ آن به گونه‏ای تناسب و انسجام با معنا دارد که گوئی معناهایش در آن تجسم یافته است.

نام‌های قرآن

اسامی قرآن، از جمله امتیازاتش این است که چه اسم‌های خود قرآن و چه اسم‌هایی که قرآن برای اشخاص یا برای بلاد معین کرده‌است، دارای معانی خاص و مناسب با مسمّایش می‌باشد. برخلاف اسمایی که صرفاً از نظر لفظی اسم است ولی از نظر معنوی اسم نیست. چون اسم به معنای علامت است. علامت یا یک بعدی است مثل زید، که فلان شخص است، اما معنای زیدیّت در او اصلاً مطرح نیست. گاهی اوقات، هم از نظر لفظی اسم است و هم از نظر معنوی، مثل الله، اِله، رحمن، رحیم، اسماء ذات، اسماء صفات، اسماء فعل که تماماً هم از نظر لفظی، اشاره و علامت است و هم از نظر معنوی. سایر اسماء قرآن ـ که حدود چهل اسم در قرآن آمده ـ همه چنین است. از جمله:کتاب، قرآن، فرقان، مبین، بیان، تبیان، برهان، عظیم، عزیز، کریم، صراط مستقیم، حکم، ذکر، موعظه، نور، روح، مبارک، نعمت، بصائر، رحمت، حق، فصل، هادی، شفا، هدی، تنزیل، مُهین، قیّوم، بشیر، نذیر، حدیث، نجوم، حبل، مثانی و ....


ساختار قرآن:

ساختار اصلی قرآن -توقیفی- شامل؛ سوره (114 سوره) و بصورت خردتر، آیه (کلا 6236 آیه) می باشد و مشهورترین ساختار قراردادی با حفظ تناسب تقسیم قرآن به سی جزء مساوی از نظر حجم می باشد.

سوره:

سوره در واژه به معنای «بُریده شده» است و در اصطلاح واحدی است دربرگیرندهٔ گروهی مستقل از آیات قرآن که مَطلَع «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم» و مقطعی دارد. به اعتقاد شیعیان هر سورهٔ قرآن - جز سورهٔ توبه - با آیه «به نام خداوند بخشندهٔ مهربان» آغاز می‌شود. اهل سنت «بسم‌الله» را جزء سوره نمی‌دانند. در قرآن کلمهٔ «سوره» به همین معنا به کار رفته‌است؛ مانند در آیهٔ تحدی (مبازره طلبی)

قرآن ۱۱۴ سوره دارد. هر سوره می‌شود یک یا چند نام داشته باشد که بیشتر از کلمه‌ای از آن سوره و یا رخداد ای مربوط به آن گرفته شده‌اند. برخی بر این باورند ترتیب سوره‌ها بدست پیامبر تعیین شده و برخی بر این باورند که آنها به هنگام گردآوری در زمان عثمان کما بیش به ترتیب درازای مرتب شده‌اند. سوره‌های قرآن به دو دستهٔ مکی (فروفرستاده شده در مکه) و مدنی (فروفرستاده شده در مدینه) تقسیم می‌شوند. سوره‌ها لزوماً یگانگی موضوعی ندارند.
 نهمین سورهٔ  قرآن سوره توبه «بسم الله الرحمن الرحیم» ندارد ولی سورهٔ ۲۷ قرآن یعنی سورهٔ نمل ۲ «بسم الله الرحمن الرحیم» دارد. طولانی‌ترین سوره قرآن سوره بقره است که دربرگیرنده ۲۸۶ آیه‌است. کوتاه‌ترین سوره قرآن هم کوثر با ۳ آیه است.

آیه:

آیه در واژه به معنی نشانه‌است و در اصطلاح کوچک‌ترین واحد تقسیم قرآن است. این واژه در قرآن به همین معنای ویژه نیز به کار رفته‌است. یک آیه می‌تواند چند حرف، چند واژه، یک یا چند جمله و یا یک یا چند بند (پاراگراف) باشد. بر پایه محاسبهٔ رایانه‌ای شمار همه آیات قرآن ۶۲۳۶ تا است. برخی آیات مانند آیهٔ نور (نور، ۳۵)، آیه الکرسی[۳۱]، آیهٔ تطهیر (احزاب، ۳۳)، آیه ولایت (مائده، ۵۵) و آیهٔ حجاب (نور، ۳۰ و ۳۱) با نام‌های ویژه‌ای مشهورند.

بنابه اعتقاد مسلمانان اولین آیاتی که بر پیامبر اسلام نازل شدند، ۵ آیه اول از سوره علق بود. مسلمانان باور دارند ترتیب آیات قرآن توسط محمد طبق وحی تنظیم شده‌است.عده‌ای از دانشمندان مسلمان معتقدند که برخی آیات نظیر آیهٔ «اکمال دین» (مائده، ۳) به هنگام گردآوری و تدوین از جای اصلی خود خارج شده‌اند. متن قرآن به ظاهر بدون آغاز، میانه و پایان است. ساختار آن غیرخطی و مانند یک تار عنکبوت است.

تعداد کل آیات قرآن ۶۲۳۶ است. البته در این رقم هم اختلاف هست. مثلاً در این محاسبه، «بسم الله الرحمن الرحیم» فقط در سورهٔ فاتحه (اولین سورهٔ قرآن) شمرده شده‌است (البته بجز سوره فاتحه؛ «بسم الله الرحمن الرحیم» که در ابتدای همه سوره‌های قرآن جز سوره توبه که «بسم الله الرحمن الرحیم» ندارد- قرار دارد جزء آیه اول آنها محسوب می‌شوند.) نظراتی دیگر نیز در این باره بسیار موجود است، برای مثال اشخاصی می‌گویند ۶۶۶۶ و اشخاصی دیگر می‌گویند ۶۲۳۴.

بلندترین آیه قرآن، آیه ۲۸۲ بقره‌است که در آن ۲۰ دستور از جانب خداوند آمده‌است. کوتاه‌ترین آیه قرآن نیز آیه ۶۴ سورهٔ الرحمن است که رنگ باغ بهشتی را توصیف می‌کند.


کلمه:

بسته به روش شمارش و تعریف واژه و نیز نحوهٔ رسم‌الخط، اعداد گوناگونی برای شمار واژه‌های و حروف قرآن گفته شده. مشهورترین آن‌ها ۷۷۷۰۱ واژه و ۳۲۳۶۷۱ حرف است که حدود ۱۰ هزار واژه آن غیر تکراری است و ۱۲۶۰ واژه از آنها به عنوان ریشه ۸۰ درصد ۱۰ هزار واژه شناخته می‌شود.

دیگر تقسیم‌بندی‌ها:


قرآن به ۳۰ بخش تقریباً مساوی به نام جزء تقسیم شده‌است. هر جزء از دو قسمت مساوی به نام حزب تشکیل شده‌است و احزاب به نصف و ربع حزب تقسیم می‌شوند (برخی نیز هر جزء را به ۴ حزب تقسیم می‌کنند و در این صورت ۱۲۰ حزب داریم).

فارسی‌زبانان قران را به سه پاره و دو پاره و یک پاره تقسیم می کردند پاره به معنی بخش یا فصل است در بعضی موارد همچنین یک چهارم از قرآن را هفتک و یک‌هفتم آن را هفت‌یک می‌نامیدند. در برخی مکتب‌های قدیم، کودکان نخست هفتک (از ۱ تا ۷) قرآن را بدون دانستن معنی نگهداری می‌کردند و بعد به بقیه امور حفظی و معانی می‌رسیدند.



بخش دوم: تاریخ قرآن

دوران محمد:

در زمان حیات پیامبر، وی قرآن را بر مسلمانان می‌خواند. برخی آن را نگهداری می‌کردند و برخی بر تکه‌های چرم، استخوان‌های شانه و دنده گوسفند و شتر، چوب درخت خرما، سنگ‌های هموار و صیقلی و گاه کاغذ می‌نوشتند. از آنجا که هنوز قرآن بر پیامبر وحی می‌شد و متن آن ناقص بود، امکان «کتاب ساختن» آن وجود نداشت. جمع قرآن در زمان فرستاده خدا را اصطلاحاً تألیف گویند. سیوطی نویسنده کتاب الاتقان فی علوم القرآن می‌گوید: اجماع و روایات همه براین دلالت دارند که ترتیب آیات توقیفی، مستند به تعیین پیامبر در ترتیب نزول است و گمانی در آن نیست و بسیاری از علماء آن را در آثار خود آورده‌اند.

در زمان حیات پیامبر ۳۷ نفر حافظ کل قرآن بودند. و تعداد کاتبان وحی که برای خود نسخه‌ای برمی‌گرفتند به بیش از پنجاه نفر می‌رسیده‌است.

دوران ابوبکر:

در این زمان جنگ‌های ردّه میان مسلمانان و از دین برگشتگان و متنبّیان رخ داد، که در آن شماری از نگهداران قرآن کشته شدند. به پیشنهاد عمر و به دستور ابوبکر «زید بن ثابت» که از کاتبان وحی و حافظ قرآن بود، مأمور جمع‌آوری قرآن شد. «زید همه نوشته‌های قرآنی را ولو آنکه ده‌ها حافظ و ده‌ها نوشته برابر آن بود، با کمترین دو گواه یکی از کتابت و یکی از نگهداری می‌پذیرفت.»∗ قرآن بدست زید در ۱۴ ماه و تا زمان فوت ابوبکر در سال ۱۳ هجری به گونه مجموعه‌ای از صحیفه‌ها جمع‌آوری شد و بر پایه وصیت ابوبکر در دست عمر و سپس دخترش «حَفصه» قرار گرفت.

دوران عثمان:
در زمان عثمان با نگرش به گسترش سرزمین مسلمانان تا ایران، شام و مصر نیاز بود با شتاب متن واحدی از قرآن در تمام سرزمین‌های مسلمان منتشر شود. همچنین به چرایی فوت یا کشته‌شدن شماری از نگهداران و نویسندگان وحی بیم تفرقه در متن قرآن وجود داشت. از این رو، جانشین عثمان با جمع‌آوری نسخه‌های گوناگون دست به یکسان‌سازی قرآن زد. وی انجمنی در برگیرنده «زید بن ثابت»، «سعید بن عاص»، «عبدالله بن زبیر» و «عبدالرحمن بن حارث» در بر گرفت. این گروه با همکاری دوازده تن از قریش و انصار کار تهیه نسخه پایانی را انجام دادند. آنها تمام نوشته‌های قرآن موجود را گرد آوردند و با تکیه بر شهادت شاهدان و نگهداران نسخه پایانی یا «مصحف امام» را تهیه کردند، که سرشناس به مصحف عثمانی است و به خط کوفی ابتدایی بود. این کار در فاصله سال‌های ۲۴ تا ۳۰ ه. ق. انجام شد و از روی آن ۵ یا ۶ نسخه تهیه شد. دو نسخه در مکه و مدینه نگهداری شد و دیگر نسخه‌ها به همراه یک حافظ قرآن که نقش راهنمای درست خوانی را داشت، به بصره، کوفه، شام و بحرین فرستاده شد. عثمان برای دستیابی به «توحید نص» یا یگانگی متن قرآن دستور داد، تمام نوشته‌های موجود قرآن را با آب و سرکه جوشانده و محو کنند، تا ریشه کشمکش و اختلاف از میان برود. نسخه‌هایی که نابود شدند دربرگیرنده قرآن عبدالله پسر مسعود -که گویا فاقد دو سوره فلق و ناس بوده‌است. - ابی پسر کعب بودند و قرآن علی نزد وی و فرزندانش باقی ماند و گرچه وی در گردآوری قرآن آشکارا حضور نداشت، در هیچ جا و در زمان خلافت درستی متن گردآوری شده را رد نکرده‌است. صاحب‌نظران مسلمان بر این باورند این نسخه‌ها عموماً از دید لغوی، املایی و شمار سوره‌ها تفاوت جزئی داشته‌اند. ولی به هر روی عموم مسلمانان حتی خاندان علی و دیگر مخالفان خلافت، بر درستی نسخه عثمان در درازای تاریخ پافشاری کرده‌اند.

نظر نامی گردآوری درباره گردآوری قرآن همین است که ذکر شده ولی پژوهشگران متاخر نظر بر گردآوری قرآن در همان زمان محمد پیامبر دارند و روایات و نقل‌های مربوط به گردآوری قرآن پس از محمد را متناقض یا ناظر به اموری دیگر (مانند تکثیر مصحف یا یکتاپرستی مصاحف) می‌دانند.


اصلاحات پس از آن:
نسخه عثمان به خط عربی نخستین نوشته شده بود، که بدون علامت‌گذاری، اعراب و حروف «استاندار» (حروفی که نوشته می‌شود و خوانده نمی‌شود) است. تا زمانی که اسلام محدود به سرزمینهای عرب زبان بود، مشکلی در خواندن قرآن نبود. ولی با گسترش سرزمین‌های اسلامی مردمان غیرعرب‌زبان نمی‌توانستند قرآن را درست بخوانند. برای حل دشواری‌های برآمده از آن و رویارویی با اشتباه خواندن قرآن به دستور علی، «ابوالاسود دوئلی» اقدام به اعراب‌گذاری قرآن نمود. روش او برای این کار بر پایه شیوه رسم‌الخط سریانی بود. سپس در سده نخست به دستور خلفا و امرای اموی «یحیی بن عامر» و «نصر بن عاصم» حروف همانند همانند ب، ت و ث را نقطه‌گذاری کردند. یزید پارسی حرف «الف» را به قرآن افزود (در عربی الف و همزه دو حرف متفاوت محسوب می‌شود) در سده ۲ هجری «ابوعبدالرحمن خلیل بن احمد بصری» که ایرانی است، دانش نحو و عروض را ابداع کرد و نشانه‌ها همزه، تشدید و ساکن را وضع کرد و روش امروزی ثبت حرکات را ایجاد کرد. در سده ۳ هجری رسم‌الخط قرآنی سنجه (استاندارد) موجود بوده‌است و ابوحاتم سجستانی (سیستانی) رساله‌ای در رسم‌الخط قرآن نگاشته‌است که امروزه بخش‌هایی از آن موجود است. همچنین خط عربی کم‌کم طی چند سده از «کوفی اولیه» به «نسخ» که امروزه قرآن را بدان می‌نویسند، دگرگونی یافت.


صحت تاریخی:
مفسران اهل سنت به گونه تاریخی همواره باور داشتند که آیات قرآنی که در امروزه در دست ما است دقیقاً همان چیزی است که محمد بازگو کرده‌است و هیچگونه تغییری اعم از حذف یا اضافه در آن صورت نگرفته‌است. البته اهل سنت به گونه سنتی سه طریق اصلاح را پذیرفته‌است: با استناد به آیاتی مانند رعد ۳۹ یا اعلی ۶-۷ تفاسیر سنتی اهل سنت پذیرفته‌اند که خود خدا می‌شود مایه بشود که محمد برخی از آیات را فراموش کند و یا حتی آیاتی از قرآن را حذف کند (بسنجید با تفاسیر شیعه مانند تفسیر المیزان که این موضوع را نمی‌پذیرند). دیگر اینکه می‌شود برخی از آیات قرآن جایگزین آیات دیگر شده باشند (ناسخ و منسوخ). ولی افزون بر اینها برخی از علمای اهل سنت هم باور داشتند که تحت بازبینی جبرئیل، محمد برخی از آیات را که به او وحی شده بود در قرآن قرار نداده‌است. برای نمونه بگفته جان بورتان آیه شماره ۲ سوره نور درباره مجازات زناکار با مجازات سنگسار تفاوت می‌دارد. برخی از فقیهان کهنه دقیقاً از این روی مجازات سنگسار را رد می‌کردند؛ ولی روی‌هم‌رفته توافقی میان فقیهان درباره مجازات سنگسار برای زنا وجود داشت. برای بسیاری پذیرش اینکه رفتار و گفتار یک انسان (حتی اگر محمد باشد) بتواند جایگزین واژه‌های خدا بشوند وجود نداشت، و از این روی اینگونه استدلال می‌کردند که حتماً می‌بایست آیه سنگساری بوده که در قرآن قرار داده نشده ولی حجیت آن باقی مانده‌است. در تفاسیر کهنه روایاتی منتسب به ابی ابن کعب، ابوموسی اشعری، عایشه و دیگر نقل شده که مضمون آنها کنار ماندن برخی از آیات در قرآن گردآوری شده می‌باشد. بدین سان برخی از علمای اهل سنت به گونه سنتی باور داشتند که محمد تحت بازبینی جبرئیل برخی از آیات را در قرآن قرار نداده اگرچه آن آیات هنوز حجیت خود را داشتند.

از طرف دیگر زیرشاخه میمونیه از خوارج ادعا می‌کردند که سوره یوسف بدلیل مضامین عشقی آن به قرآن تعلق ندارد. شیعیان بصورت تاریخی دیدگاه‌های مختلفی داشته‌اند. برخی از شیعیان معتقد بودند که اشارات قرآن به علی و خاندان او در هنگام جمع‌آوری قرآن کنار گذاشته شده و علاوه بر آن تغییرات کوچکی در برخی آیات داده شده‌است.  در منابع شیعه روایات متعددی در زمینه تحریف قرآن توسط صحابه محمد بدست رسیده که بسیاری از آنها در «کتاب القرائات» (یا «کتاب التنزیل و التحریف») توسط احمد بن محمد السیاری جمع‌آوری شده‌است. البته در منابع شیعه (مانند تفسیر عیاشی) روایاتی در رد هرگونه تحریف نیز یافت می‌شود.در مورد اینکه چه بخشی از شیعیان قرن اول معتقد به حذف اشارات به علی و خاندان او بودند اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی آنها را زیاد و برخی تنها گروهی می‌شمارند. بارآشر در دانشنامه قرآن می‌گوید: مفسرین شیعه سده چهارم مانند شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی و شیخ طبرسی باور داشتند که هر آنچه در قرآن گردآوری شده بدست عثمان آمده درستی دارد (یعنی تغییری در آن صورت نگرفته) ولی این قرآن ناقص است (یعنی دربرگیرنده همگی وحی‌ای که به محمد شده نمی‌باشد). ولی حسن حسن زاده آملی با نقل اقوال اینان و برخی دیگر آنان را مخالف باور به هر گونه کم و زیاده در قرآن دانسته‌است.  در دوران صفویان برخی از دانشوران شیعه (مانند ملا محسن فیض کاشانی و محمد باقر مجلسی) باور داشتند که بر پایه برخی احادیث کهنه شیعه، قرآن دچار تغییر گشته‌است. ولی واقعیت داشتن تحریف قرآن را نمی‌پذیرفته‌اند برای نمونه فیض کاشانی به آیه «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون: همانا ما ذکر(قرآن) را نازل کرده و بی گمان نگهدار آن خواهیم بود» استناد کرده و محمد باقر مجلسی در کتاب بحار الانوار در ردّ اخبار دلالت کننده بر کم شدن از قرآن می‌گوید: «این اخبار، اخبار آحاد هستند و قطع به درستی آنها پیدا نمی‌شود»از دانشوران معاصر شیعه برخی مانند سید ابوالقاسم خویی و عبدالله جوادی آملی علیه دیدگاه تحریف قرآن استدلال کرده‌اند.[نیازمند منبع]امروزه علمای شیعی ادعای تحریف قرآن را به غالیان و معتزله نسبت می‌دهند (نگاه کنید به کتاب افسانهٔ تحریف قرآن نوشتهٔ فرستاده جعفریان)

حسین بن محمد تقی نوری ملقب به خاتم المحدثین در دیباچه کتاب فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب می‌نویسد: «این کتابی است لطیف که در اثبات تحریف قرآن، و فضایح اهل جور و عدوان فراهم آورده‌ام، و آنرا فصل الخطاب فی تحریف کتاب رب الارباب نام نهادم، و بر سه سرآغاز و دو باب قرار دادم». این کتاب در سال ۱۲۹۸ ه. ق. در ایران چاپ شده‌است. وی در این کتاب برای اثبات ادعای خود بیش از هزار حدیث داستان می‌کند. ولی پس از او دانشمندان شیعه بارها کتاب او را نقد نموده‌اند و احادیث نقل شده در آن کتاب را از باب اختلاف قرائت، برداشت یا مجعول دانسته‌اند. 



دیدگاه مورخان غربی:

فرانسیس ادوارد پیترز، گذشته نگار و استاد دانشگاه نیویورک، می‌گوید که تلاش‌ها برای بازسازی متن نخستین و دست نخورده قرآن در آکادمیای غربی چیزی که تفاوت برجسته‌ای با متن حال حاضر قرآن داشته باشد را بدست نداده‌است. بگفته ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل، اگر هرگونه تغییری از راه افزودن، حذف کردن، و یا تغییر متن اتفاق افتاده بود، کم وبیش با قطعیت کشمکش در می‌گرفت، ولی رد و نشانی کمی از کشمکش مشاهده می‌کنیم. خیلی از کسان مذهبی تر مسلمان رفتار عثمان را توهین آمیز یافتند و او سرانجام بسیار غیرمحبوب شد، ولی عموماً اتهام تحریف قرآن در لیست اتهامات او قرار نگرفته و هیچگاه نکته اصلی نبوده‌است. بگفته وات و بل، پژوهش‌های نوین قرآن هیچ انگیزه جدی‌ای بر وقوع تحریف برجسته در قرآن ارائه نکرده‌است. اگر چه سبک قرآن تغییر می‌کند ولی کم وبیش گمانی از درستی آن باقی نمی‌گذارد. آنچنان همه قرآن بشکل روشنی حالت یکنواختی دارد که شک در برابر نابی آن بسختی می‌شود پیش بیاید. البته برخی از اسلام شناسان غربی درستی از آیات ویژه مورد شک قرار داده‌اند. برای نمونه سیلوستر دی سکی آیه ۱۴۴ از سوره آل عمران را که گفتگو از زودگذر بودن محمد می‌کند را مشکوک یافته و جهت استدلال به داستان عمر اشاره می‌کند که حاضر نبوده بپذیرد که محمد فوت کرده‌است و ابوبکر او را مورد خطاب قرار می‌دهد. وات و بل به تحلیل این آیه پرداخته و احتمال این را که ابوبکر این آیه را جعل کرده باشد بسیار غیرمحتمل می‌یابند. البته پذیرش کلی اینکه قرآنی که امروزه در دست ماست کلامی است که از زبان محمد بیرون شده به معنی این نیست که بحث‌هایی درباره آیات ویژه در جریان نباشد. ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل می‌گویند که در قرآن گواه دگرگونی‌های تند ریتم، تکرار واژه‌های یا عبارات در آیات کنار هم، حضور ناگهانی آیه‌ای که موضوعی متفاوت با آیات اطرافش دارد، برخورد متفاوت با یک موضوع در آیات کنار هم، شکاف‌ها در ساختار گرامری، دگرگونی‌های ناگهانی در درازای آیات، تغییر ناگهانی سوم شخص به نخست شخص، یا مفرد به جمع، و کنار هم آمدن آیاتی که در ظاهر معنی متفاوتی دارند هستیم. اینها عموماً ویژگی ویژه متن قرآن در نظر گرفته شده‌اند. ولی بل و وات پیشنهاد می‌کنند که می‌شود انگیزه این اینها تغییر، اصلاح و بازنویسی در متن آن باشد. بگفته وات و بل حتی اگر این دیدگاه نیز پذیرفته نشود، لازم است که توجیهی برای این حالت متن قرآن داده شود.

مورخانی هم هستند که دیدگاه‌هایی مخالف باور عموم مورخان دارند. برای نمونه جان وانسبرو بر این باور است که قرآن کنار هم گذاشته شده متون مقدس دیگر، از آن میان متون مقدس مسیحی-یهودی است.مایکل کووک و پاتریکا کرون نگاه سنتی در برابر روش گردآوری قرآن را رد کرده و می‌گویند که هیچ گواه نیرومندی درباره اینکه قرآنی پیش از دهه پایانی سده هفتم میلادی وجود داشته نداریم. گرد پوین می‌گوید که قرآن ملغمه‌ای از متونی است که برخی از آنها می‌شود صد سال پیش از محمد هم وجود داشته‌اند. اگر چه گاهی خلاقیت و تازگی برخی از این دیدگاه‌ها ستوده شده ولی درستی این نظریات مورد حمله و یا تمسخر قرار گرفته‌اند: برای نمونه وان اس در رد دیدگاه کووک و کرون می‌گوید که «به رد کردن این دیدگاه احتیاجی نباشد زیرا نویسندگان کوششی مفصل برای اثبات آن نمی‌کنند. آنجاهایی که برداشت نوینی از حقایق نامی می‌دهند، برداشت آنها پایانی نیست. ولی آنجایی که آگاهانه حقایق پذیرفته شده را معکوس می‌کنند، روش آنها فاجعه بار است.


بخش سوم: قرائت و اعجاز قران

قاریان هفت‌گانه(قرّاء سبعه) و راویان چهارده‌گانه:

ن. ج. داود، مترجم عرب قرآن در مقدمه ترجمه خود از قرآن می‌نویسد: «با توجه به اینکه قرآن در اصل به خط کوفی نوشته شده بود و دارای حرکت و نقطه نبود، قرائت‌های مختلفی از آن توسط مسلمانان بوجود آمده‌است که به یک اندازه دارای ارزش و رسمیت می‌باشند

با توجه به نوشته این دانشمند دینی، نوشتارهای مختلفی از قرآن وجود دارد، اما طبیعت این نوشتارهای مختلف چیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید در نظر داشت که قرآن توسط اشخاصی که «قاری» قرآن حساب می‌شوند نوشته شده‌است و با نام این افراد به یادگار مانده‌است. قرائت‌های مشهوری از قرآن در قرن‌های اولیه اسلام وجود داشت. این قرائت‌های مختلف قرآنی در نهایت توسط افرادی که نوشتن می‌دانستند بصورت نوشته در آمد، به آن افراد راوی گفته می‌شود که قرائت‌هایی از قرآن را روایت کرده‌اند. بنابر این در واقع هر نسخه از قرآن نقل قولی است که توسط یک راوی از یک قاری قرآن انجام گرفته‌است و قرآن را نمی‌توان خواند مگر اینکه به یکی از راوی‌ها و قاری‌ها اعتماد کرد.

نوشتار زیر که توسط یک مسلمان نوشته شده‌است این مهم را با جزئیات بیشتری شرح می‌دهد: «قاریان بسیاری وجود داشتند و تعداد آنها به دلیل اینکه افرادی که قرآن را حفظ کرده بودند می‌مردند زیاد شد و کار آنها اهمیت بیشتری یافت و به دلیل اینکه قرآن با خط بسیار ابتدایی عربی نوشته شده بود و فاقد حرکت و نقطه بود باعث شد که خواندن و درک قرآن دشوار شود، بنابر این در قرن ۴ام اسلامی تصمیم بر این گرفته شد که قرائت‌های مختلف قرآنی را از هفت قاری اصلی جمع‌آوری کنند و برای هر قاری دو راوی قرار دادند تا قرآن را با دقت و با حرکت و نقطه بنویسند. و نتیجه این کار ۷ قرآن اساسی بود که هرکدام دو راوی داشت و همگی با حرکت و نقطه بود که با یکدیگر اندکی اختلاف داشتند

این کار در سال ۳۲۲ ه. ق. توسط خلیفه المقتدر سازماندهی شد و بالاخره انجام گرفت. دکتر شجاع الدین شفا در کتاب «پس از ۱۴۰۰»، سال برگ ۱۰۱ می‌نویسد: «در قرن چهارم هجری ابن مجاهد، یکی از فقهای بزرگ بغداد، به اتکاء حدیثی از پیامبر نظر داد که قرآن در هفت قرائت وحی شده‌است و هرچه جز آن باشد مخدوش است، و این نظر مورد تایید دستگاه خلافت نیز قرار گرفت. بدین ترتیب هفت قرائت مختلف از قرآن که هرکدام از آنها به یکی از فقهای بزرگ قرون اول و دوم هجری در شهرهای مهم جهان اسلام ارتباط داده می‌شد در سال ۳۲۲ هجری توسط خلیفه المقتدر به رسمیت شناخته شد. بعد از آن در دو مرحله متوالی سه و چهار قرائت دیگر بر آن‌ها اضافه شد، بطوریکه سرانجام شمار قرائت‌های مجاز قرآن به چهارده رسید (که حافظ در غزلی که انتساب آن بدو مورد تردید است، مدعی از بردانستن همه آنها شده‌است).
عشقت رسد به فریاد، گر خود به سان حافظ         قرآن ز بر بخوانی، در چارده روایت

متن قرائتی برگزیده جامع دانشگاه الازهر که چاپ مصر رایج قرآن در جهان امروز بر اساس آن صورت گرفته‌است، منسوب به فقیهی بنام عاصم بن ابی النجود است. که در سال ۱۲۷ هجری در کوفه درگذشته‌است.

این قرائتهای رسمی از این قرارند:

    نافع، از مدینه سال ۱۶۹/۷۸۵- ابوعبدالله نافع بن ابی نعیم مدنی، مُکنَّی به «ابی رویم» می‌باشد. نافع اصلاً از اصفهان بود و در مدینه می‌زیست و در همانجا (به سال ۱۷۶ یا ۱۶۹) درگذشت، یادآوری کرده‌اند که وی قرآن را نزد ابومیمونه، «مولی ام سلمه»، همسر رسول خدا قرائت نموده‌است. روایان وی عبارتند از: ورش و قالون.
    ابن کثیر، از مکه سال ۱۱۹/۷۳۷ - (عبدالله بن کثیر مکی) از ایرانیانی بود که کسرای ایران او را با کشتی‌هایی که به یمن فرستاده بود برای فتح حبشه گسیل داشت. ابن کثیر مردی فصیح و بلیغ... بود. و از جمع صحابه عبدالله زبیر و انس‌بن‌مالک را درک کرده بود. روایان وی عبارتند از: بُزِی‌ّ و قٌنبل.
    ابو عمرو الاعلی، از دمشق سال ۱۵۳/۷۷۰ - ابوعمروبن علاء بصری وی اهل ایران بوده‌است و در میان قرّأ سبعه از لحاظ کثرت اساتید و شیوخ قرائت، کسی به پایة او نمی‌رسد، و قرآن را در مناطق مختلفی مانند مکه و مدینه و بصره و کوفه بر استادان زیادی قرائت کرد. سیدحسن صدر، ابی‌عمرو را شیعی می‌داند. راویان قرائت وی عبارتند از: دوری و سوسی (وی ایرانی و اهل شوش بوده است).
    ابن عامر، از بصره سال ۱۱۸/۷۳۶ - وی در زمان عمربن عبدالعزیز و قبل و بعد از آن، امام مسجد دمشق (جامع اموی) و قاضی و پیشوای آن دیار بوده و از معمّرترین قرّأ سبعه به شمار می‌رود. ابن عامر بنا به قول صحیح به سال ۱۱۸ هجری قمری در نود و نه سالگی از دنیا رفت. راویان قرائت ابن عامر عبارتند از: هشام و ابن ذکوان.
    حمزه، از کوفه سال ۱۵۶/۷۷۲ - حمزةبن‌حبیب زیّات کوفی حمزه اصلاً ایرانی است و زمان صحابه را درک کرده‌است و شاید برخی از آنها را دیده باشد. حمزه نیز مانند عاصم شیعی است و قرآن را بر امام صادق خوانده‌است. شیخ طوسی نیز حمزه را از یاران امام صادق (ع) شناسایی کرده‌است. در وجه ملقب شدن حمزه به «زیّات» می‌نویسند که وی با آوردن روغن از کوفه به حلوان و آوردن پنیر و گردو از حلوان به کوفه گذران زندگی می‌کرد.
    الکسائی، از کوفه سال ۱۸۹/۸۰۴ - وی از مردم سرزمین ایران بوده‌است و گویند در میهن خود در «طوس» یا «ری» درگذشت کرد. وی قرائت را چهار بار از حمزه دریافت کرد، به گونه‌ای که می‌توان به قرائت او اعتماد نمود. کتاب‌ها و آثار فراوانی به کسائی منسوب است. راویان وی بر این پایه‌اند: حفص دوری و ابوالحارث.
    ابوبکر عاصم، از کوفه سال ۱۵۸/۷۷۸ - عاصم بن ابی النجود کوفی از مردم کوفه‌است، عاصم از قرّأ هفتگانه و شیعی است و قرآن را بر ابی عبدالرحمن عبدالله‌بن‌حبیب سلمی شیعی - که از یاران علی بود... قرائت کرد. عاصم با یک واسطه گوینده قرائت علی است. به همین جهت گفته‌اند فصیح‌ترین قراآت، قرائت عاصم می‌باشد، زیرا وی قرئت ریشه دار آورده‌است. خوانساری در کتاب روضات الجنان در شرح احوال عاصم می‌نویسد: «وی پارساترین و پرهیزگارترین قرّأ، و رأی او درست‌ترین آرأ در قرائت به شمار می‌رود». قاطبة دانشمندان شیعی، قرائت عاصم را فصیح‌ترین قراآت دانسته‌اند. روایان وی بر این پایه‌اند: حفص و ابوبکر عیاش.
    احمد نیریزی که از نسخ نویسان نامی ایرانی است، در نزدیک ۳۰۰ سال پیش قرآنی را کتابت کرد که اختلاف قرائت قراء سبعه در حاشیه آن آورده شده‌است.


اعجاز قرآن:




مسلمانان همگی قرآن را بعنوان معجزه وحی و الفاظ آن را عیناً و دقیقاً از جانب خدا می‌دانند، که توسط روح‌الامین (جبرئیل) بر محمد نازل شده‌است. این مبحث قسمتی از بررسی ها و علوم قرآنی را تشکیل می دهد.


مبارزه‌طلبی

مسلمانان بر این باورند که قرآن معجزه پیامبر و اثبات کننده درستی ادعای پیامبری اوست. قرآن در آیاتی منکران وحیانی بودن را به مبارزه طلبیده‌است. ازجمله در آیه ۲۳ سوره بقره می‌گوید «و اگر در آنچه بر بنده خویش فرو فرستاده‌ایم شک دارید، اگر راست می‌گویید سوره‌ای همانند آن بیاورید و از یاورانتان در برابر خداوند یاری بخواهید.»∗ در آیات انبوهی از قرآن از منکران وحیانی این کتاب خواسته شده‌است، که اگر می‌توانند همانند آن را بیاورند. البته در آیه‌ای درخواست شده که کتابی همانند آن بیاورند. در آیه دیگر ده سوره ذکر شده و در آیه بالا یک سوره نیز در اثبات مدعای آدمین بودن قرآن کافی دانسته شده‌است. از موارد دیگر مبارزه‌طلبی قرآن ادعای هماهنگی و نبود تناقض در متن آن است. «چرا در قرآن تدبر نمی‌کنند؟ که اگر از غیر خدا بود، اختلاف‌های فراوانی در آن می‌یافتند»∗ گفتنی است که چنین ادعا می‌شود که قرآن در فصاحت و شیوایی در زبان عربی بی همتا است و در کتابهای واژه عرب، در بسیاری موارد استشهاد به آیات قرآن می‌شود. برای نمونه فرهنگ واژه المنجد تالیف لویس معلوف که با اینکه خود لویس معلوف مسیحی بوده و مسلمان نبوده‌است ولی از آیات قرآن به نام استشهاد به سخن عرب فصیح بهره‌گیری نموده‌است. و همچنین برخی از نویسندگان نامی مصر به این فصاحت و شیوایی اعتراف دارند.

مسیلمه، نخستین کسی بود که به فکر مبارزه با قرآن افتاد و آیاتی شبیه قرآن سرود: «الفیل و ما الفیل، له خرطوم طویل، و له ذنب وبیل» یعنی «چه می‌دانید فیل چیست؟ برای او خرطوم دراز و دم کوتاهی است.


دیدگاه‌ها درباره قرآن:

قرآن وحی نامه اعجازآمیز ایزدی است، که به زبان عربی[شیوا(فصیح)] به عین الفاظ بدست فرشته وحی، جبرئیل، از سوی خداوند و از لوح محفوظ بر قلب و زبان پیامبر اسلام هم اجمالا یکباره و هم تفصیلا در درازای بیست و سه سال نازل شده.

باور عموم مسلمانان آن است که قرآن کتاب آسمانی و مقدس اسلام است، که بر پایه مندرجات آن و باور مسلمانان بدست وحی ایزدی به محمد فروفرستاده شد و معتبرترین متن دینی نزد مسلمانان است و مسلمانان آن را معجزه و سند اثبات نبوت محمد می‌دانند. تمام مذاهب اسلامی جز شماری از دانشمندان بر درستی متن آن اتفاق نظر دارند و اختلاف در روش خواندن متن، برداشت و شاید ترتیب آن است. میزان این اتفاق نظر به اندازه‌ای است، که شیعیان دوازده امامی ایران و وهابیان عربستان از قرآن با رسم‌الخط واحدی بهره‌گیری می‌کنند.

دیگر صاحب‌نظران معمولاً روایت کلی مسلمانان از وقایع را می‌پذیرند. اما، بر این باورند که مفاهیم قرآن بیشتر ریشه‌های زمینی دارند و قبل از تولد پیامبر اسلام این مفاهیم در میان مذاهب مختلف اقوام عرب وجود داشته‌اند. برخی اثبات‌گرایان(positivist) و علم‌باوران (scientisist) برخی مطالب قرآن در مورد طبیعت و انسان را غیر علمی و از اشکالات این کتاب می‌دانند. این در حالیست که هنری مارگنو، استاد فیزیک و علوم طبیعی در دانشگاه ییل می‌نویسد: دیدگاهی شایع وجود دارد که علم و دین را به طور کلی ناسازگار تلقی می‌کند. بنابر این اجازه دهید پیش از هر چیز به این نکته اشاره کنم که این باور شاید نیم قرن قبل صحیح بود، ولی اکنون اعتبار خود را از دست داده‌است. این مطلب را هر کسی که نوشتارهای فلسفی برجسته‌ترین و خلاق‌ترین فیزیکدان‌های پنج دهه اخیر را مطالعه کند، می‌تواند دریابد. و منظور در اینجا کسانی همچون اینشتین، بور، هایزنبرگ، شرودینگر، ویگنر و دیگران اند.

بخش چهارم: اعجاز قرآن

عجاز قرآن از مباحث مهم علوم قرآنی، کلام اسلامی و ادبیات عرب است که به دلایل معجزه‌بودن قرآن می‌پردازد که در بین متکلمان به عنوان روشن‌ترین دلیل پیامبری محمد مطرح است. اعجاز در لغت به معنی عاجز ساختن است و گرچه در قرآن مستقیماً به کار نرفته، اما قرآن مخالفان را دعوت به آوردن ده و حتی یک سوره مشابه سوره‌های قرآن می‌کند (تحدی) و تاکید می‌کند که هرگز کسی نخواهد توانست این کار را انجام دهد.

متکلمان دلایل متعددی را برای اعجاز قرآن مطرح کرده‌اند: ابراهیم نظام، متکلم معتزلی، نظریه صَرف را مطرح کرد که بر مبنای آن قرآن دارای بلاغت نیست اما وجه اعجاز قرآن از این جهت است که هرگاه معاندی بخواهد سوره‌ای مشابه آن بیاورد، خداوند او را از اینکار منصرف می‌کند. این نظریه حتی در میان معتزله نیز محبوبیت چندانی نیافت. جاحظ، ادیب عرب، نظریه نظم قرآن را مطرح کرد که بیان می‌دارد خود قرآن کلامی اعجازآمیز و دارای بلاغت خاصی است. نظریه نظم قرآن توسط بسیاری از متکلمان دیگر مورد استقبال قرار گرفت و ادیبان بسیاری سعی کردند با تدوین و گسترش علم بلاغت اعجاز بلاغی قرآن را اثبات کنند. در ادامه این مسیر، ابو سلیمان خطابی نظریه خطابی یا تاثیر قرآن بر قلوب را مطرح کرد و مدعی شد که با شنیدن قرآن چنان لذت و گاهی ترسی بر انسان چیره‌می‌شود که در آثار دیگر مشهود نیست. این نظریه با استقبال زیادی روبرو نشد.

نظریه آگاهی دادن از غیب از وجوه دیگر اعجاز شمرده شده که همواره مورد توافق دانشوران مسلمان بوده‌است. وجوه اعجاز دیگری مانند اعجاز علمی و اعجاز عددی نیز مورد بحث قرار گرفته‌اند.


قرآن‌پژوهان چندین بعد برای اعجاز بیانی قرآن بیان کرده‌اند، از جمله: فصاحت (شیرینی و روانی الفاظ، جایگزین و ترادف ناپذیری در الفاظ قرآن و...)، بلاغت (آرایه‌هایی چون تشبیه، کنایه، تمثیل و...)، حسن بیان، نیکویی تشبیه، زیبایی کنایه، موسیقی ویژه قرآن و... می‌باشد.

غیب‌گویی شامل بیان اموری چون تاریخ‌گویی قرآن، نهان‌گویی قرآن و پیشگویی قرآن که گفته می‌شود تنها از طریق ماورایی ممکن است.

بیان جنبه‌هایی از تاریخ انبیاء و گذشتگان توسط قرآن که در جایی بیان نشده است و با واقعیات تاریخی، باستانشناسی و علمی دیگر سازگاری و هماهنگی دارد.

خبر دادن از امور و حوادث جاری زمان پیامبر اسلام توسط قرآن که اشراف بر آن بطور معمول ممکن نبوده و ادعا می‌شود از طریق ماورایی بوده است.
خبر دادن از امور و حوادث آینده در قرآن که اشراف بر آن تنها از طریق غیب ممکن است. مانند: وعده پیروزی روم در کمتر از ۱۰ سال بر ایران، پیش بینی فتح مکه و دهها نمونه دیگر.

در باور مسلمانان قرآن در تطبیق با دستاورده‌های جدید علمی نیز دارای اعجاز است و در چند آیه از قرآن بدان اشاره شده‌است:

«آیات خود را در دوردست‌ها و در درون خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا جاییکه برای آنان روشن شود که این قرآن حق است»

مفسران و صاحب‌نظران در مورد اعجاز عملی قرآن بیش از ۳۰۰ آیه را مورد استناد قرار داده و آنها را با علوم تجربی منطبق ساخته‌اند. از نمونه‌های مشهور و مهم اعجاز علمی قرآن می‌توان به حرکت خورشید، نیروی جاذبه، لقاح ابرها، زوجیت اشیا، ترتیب مراحل خلقت انسان و ممنوع بودن شرابخواری اشاره کرد.


حرکت خورشید

بنا به تفاسیر متاخر، بر اساس آیات متعدد درباره حرکت خورشید، عبارت قرآنی «خورشید رو به قرارگاهی روان است» اشاره به حرکت وضعی و درونی (درون‌جرمی) خورشید و «هر كدام -خورشید- در سپهری شناورند اشاره به حرکت انتقالی خورشید و «خورشید و ماه هر دو در حال حركت هستند»  اشاره به حرکت طولی خورشید و ... از ابتکارهای قرآن در تطبیق با دستاوردهای جدید علمی و اعجاز علمی است.

نسبت مساحت دریاها با خشکیها

در زمان نزول قرآن کریم هنوز قاره‌ها کشف نشده بودند و تعیین نسبت دریاها به خشکی‌ها به هیچ وجه امکان پذیر نبوده است از جمله آنکه قاره آمریکا در قرن (15) کشف شده است. در آیات قرآن جمعا (۱۳) بار از سه کلمه بر و یابس و یبسا (به معنی خشکی) و (۳۲) بار از دو کلمه البحر و والبحر (به معنی دریا) یاد شده است. یعنی نسبت خشکی 13 به 45 برابر با ۲۹% و نسبت دریا 32 به 45برابر با ۷۱% محاسبه می‌شود که با محاسبات دقیق و پیشرفته علمی امروز مطابقت دارد.

جاذبه عمومی

از نظر بعضی مفسرین معاصر، با توجه به آیه دوم سوره رعد: «خدا همان کسی است که آسمان را بدون ستونی که قابل رؤیت باشد - آفرید» جاذبه عمومی ثابت می‌شود و با توجه به روایتی از علی بن موسی الرضا، آیه به وجود ستونهای نامرئی (نیروی جاذبه) اشاره شده است. و طبق روایتی از علی بن ابی طالب آمده است که ستاره ها با ستونهایی از نور با هم مرتبطند.


آیه ”بسم الله الرحمن الرحیم“ ۱۹ حرف است. در آیه ۷۴:۳۰ سوره مدثر آمده است: «آن بر پایه نوزده است» که اشاره به تعداد فرشتگان نگهبان جهنم و نیز اشاره به خود قرآن است. افراد زیادی خواسته‌اند بر این اساس رمزگشایی کنند. از جمله اینکه بر اساس جدول زیر با قرار دادن شماره سوره‌ها در یک ستون و جمع بندی عمودی آن، و قرار دادن تعداد آیات هر سوره در ستون بعد و جمع بندی عمودی آنها، سپس جمع بندی افقی شماره هر سوره با عدد آیات همان سوره، سپس جداسازی حاصل جمع‌های فرد از زوج نتایجی بدست می‌آید که تصادفی بودن آن تقریبا منتفی است:

آیه+سوره
زوجها
آیه+سوره
فردها

تعداد
آیه

شماره
سوره
۸ * = ۷ + ۱
۲۸۸ * = ۲۸۶ + ۲
* ۲۰۳ = ۲۰۰ + ۳
۱۸۰ * = ۱۷۶ + ۴
* ۱۲۵ = ۱۲۰ + ۵
... ... = ... + ...
... ... = ... + ...
... ... = ... + ...
۱۱۸ * = ۵ + ۱۱۳
۱۲۰ * = ۶ + ۱۱۴
جمع زوجها جمع فردها
جمع آیات
جمع شماره
سوره‌ها
۶۲۳۶ ۶۵۵۵
۶۲۳۶
۶۵۵۵

در نتیجه بدون اینکه بطور معمول انتظار برود تعداد جمع‌های «آیه+شماره سوره» که زوجند (۵۷) با جمع‌های «آیه+شماره سوره» که فردند (۵۷) برابر است و همچنین در نهایت حاصل جمع همه زوج‌ها ۶۲۳۶ است که از سویی دیگر با تعداد کل آیات برابر است و حاصل جمع همه فردها ۶۵۵۵ است که از سویی با حاصل جمع شماره سوره‌ها برابر است. همچنین حاصل ارقام این دو عدد چهار رقمی 38=(6+3+2+6)+(5+5+5+6) است دو برابر عدد ۱۹ (تعداد حروف بسم الله) است، همانطور كه تعداد سوره‌های قرآن ضريب ۱۹ دارد: 6X19=114 و همچنین 1311=6555/5 و 3118=6236/2 میشود 4429=3118+1311 که 19=8+1+1+3+1+1+3+1 و 19=۹+۲+۴+۴ در نتیجه این ثابت می شود که «اگر تعداد آيه‌های قرآن را كم يا زياد گردد يا فقط جای سوره‌ها با هم عوض شود ديگر چنين روابطی وجود نخواهد داشت، و اين نشان دهنده اینست که بصورت حساب شده و همراه با نظم دقیق ریاضی تعداد آيات قرآن همين اندازه و ترتيب سوره‌ها نيز به همين ترتيب بوده و در نتيجه این اعجاز قرآنی می رساند که قرآن نميتواند كار دست انسان باشد.


بخش پنجم: برخی از پیش بینی های قرآن


«آيات خـود را در دوردست هـا و در درون خـودشان به آنها نشان خواهيم داد تا جائـيـکـه بـرای آنـهـا روشن شود که اين قرآن حق است».

آيه پيش بينی می کند که انـسـان بـه شـنـاخـت پـديـده هـا در دوردسـت ها و در درون خود خواهد رسيد. شناختی که بدست خواهد آورد نيز درستی حرفهای قرآن را ثابت خواهد کرد.

در عـصـر مـا انسان بـا تلـسکوپ و ميکروسکوپ و انواع امکانات پيچيده ديگر خيلی از پديده های دور دست فضای دور و نزديک و هـمـيـنـطـور در درون خودش را شناخته است. آن شناختها نيز چنانکه ديديم بنوبه خـود درسـتی آيات قـرآن را تأييد نموده است.

انعام 105: « وَكَذَلِكَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِـنُـبَـيّـِنـَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ».

« و به این شکل آیات را روشن می کنیم. بگذار بگویند که تو آنها را خوانده ای. ما آن را (قرآن را) برای کسانی که می دانند (دانش دارند) نشان خواهیم داد».

آیه پیش بینی می کند که در آینده کسانی خواهند آمد که دانش خواهند داشت و قرآن را به آنها نشان خواهد داد. و این چیزی است که فعلاً اتفاق افتاده است.

آسيب رساندن به گوش دامها و تغيير در خلق

« و به آنها امر می کنم که گوشهای دامها را آسيب برسانند، و به آنها امر می کنم که در خلق خدا دگرگونيهائی ايجاد کنند».

نکات آيه:

1ـــ به گوش دامها آسيب رسانده خواهد شد:

جملات مزبور نقـل قول از حرفهای شيطان است. چنانکه در تصوير می بينيم و در جهان واقع نيز کم و بيش ديده ايم،  شماره يا مشخصات دامها را در نوشته ای به گوش آنها منگـنه می کنند. در حاليکه می توان آنرا در گردن آنها نيز آويزان کرد.

 

2ـــ ايجاد تغييرات در خلق:

در قـرآن دو مـقـوله «تـبـديـل» و «تـغـيـيـر» هـسـت. «تغـيير» به معنی: ايجاد دگرگونيهائی در شئ، و «تبديل» به معنی: عوض کردن کلی شئ (يعنی: عـوض نمودن ماهـيت و هـويت آن) است. قــرآن «تبديل» پـديـده ها را خارج از توان انسان دانسته (لا تبديل لخلق الله) و تاکنون نيز کسی موفـق به تغيير "هـويت و ماهـيـت" چيزی نـشـده، ولی ايـجـاد «تـغـيـيـر» را پيش گوئی کرده است. و اين چيزی است که در عصر ما فعلاً انسان به آن نقطه رسيده و دست به چنين کاری می زند. مثلا کسانی هستند که نمودهـای مردانگی خود را برمی دارند و نمودهای زنانگی می دهند و همينطور برعکس.

ضمن اينکه هر دو پيش بينی قرآن درست درآمده ترتيب آنها نيز همانطور که آنرا گفته اتفاق افـتاده است. يعنی ابتدا گوش دامها را منگنه کردند و بعد افراد را دستکاری کردند. البته احتمال اين نيز هست که منظور آيه اين باشد که انسان گوش دامها را خواهد بريد و برای ايجاد تغييرات در افراد از آن استفاده خواهد کرد.

پیش بینی عدم توان انسان در ساخت پشه و پس گرفتن سالم غذائی که آنرا خورده

« ای مردم! مثالی زده می شود به آن گوش کنید: کسانیکه شما آنها را بجای خدا می خوانید "پشه ای را هم نمی توانند بیافرینند اگر چه برای ساخت آن همدست شوند". و اگر پشه چیزی از آنها برباید نیز نمی توانند آنرا از آن سالم پس بگیرند. هم آنکه می خواهد چنین کاری بکند و هم آنچه میخواهد بدست بیاید هیچکدام نتیجه ای نخواهد داد».

یکی از نکات آیه اینست که کسی نمی تواند پشه ای درست کند و این پیش بینی تا امروز که درست درآمده و کسی نتوانسته پشه ای درست کند.

نکته دیگر در آیه اینست که چیزیکه پشه برباید نمی توان سالم از آن پس گرفت. پشه پیش از اینکه غذا را وارد بدن خود کند با ماده تجزیه کننده و هضم کننده آنرا تجزیه و هضم میکند و بعد آنرا با مکیدن وارد بدن خود می کند. تا حالا کسی نتوانسته غذائی که پشه آنرا تجزیه کرده و مکیده را از آن پس بگیرد و به همان ترکیبات قبلی خود برگرداند.

بدن فرعون

« و بني اسرائيل را از دريا عبور داديم. فرعون و سپاهيان وي بيدرنگ مسلحانه و فراتر از حد خود آنها را دنبال کردند، تا وقتي که داشت غرق ميشد گفت: ايمان آوردم به اينکه خدائي غير از خدائيکه بني اسرائيل (فرزندان يعقوب) به او ايمان اوردند وجود ندارد و هميشه مسلمان خواهم بود ـــ حالا! در حاليکه تا پيش از اين از سپردن بني اسرائيل سرباز زدي و هميشه نيز مفسد بودي ـــ امروز فقط بدن تو را نجات ميدهيم تا براي افراد پس از خودت درسي باشد. هر چند خيلي از مردم از آيات ما غافلند».

واژه فرعون در لغت بمعني: ساختمان باشکوه است. بعد به فرمانروايان مصر اطلاق شده، که اشاره ضمني و تلويحي بوده به ساختمانهاي بلند بالا و باشکوه آنها. تصويري که ميبينيم تصويرهمان فرعوني است که در زمان موسي بوده و از سپردن بني اسرائيل به موسي سرپيچي کرده و موسي و همراهانش را تعقيب کرده و در دريا غرق شده. او رامسز دوم نام داشته است. پس از غرق شدن افراد باقيمانده دستگاه فرعون که با وی در تعقیب موسی نبوده اند او را از آب گرفته و موميائی ميکنند، و امروزه در معرض تماشای جهانيان است. چيزی که 1400 سال پيش قرآن آن را پيش بينی کرده است.






پيش بينی روشن شدن يگانگی در هستی

« خدا روشن کرده که خدائی غير از او وجود ندارد. قوانين هستی و دانشمندان نيز همين را روشن خواهند کرد. او هستی را به قسط اداره می کند. خدائی غير از او  وجود ندارد. او قدرتمند است ولی پديده ها را با حکمت اداره می کند».

(واژه «مَـلائِـکِـه» جمع مَـلـَکْ است (از مصادر مَـلـْکْ ـ اَلـَکْ و لَـئْک) به مـعـنی: پـيـام رساننده، واسط، کسی يا چيزيکه بنمايندگی از کسی کاری را انجام می دهد، گمارده، و مـفـاهـيـمـی از اين قـبـيل. در قـرآن از جـمله به قـوانين طبيعت (مانند نيروی جاذبه) و نـيـروهـا و مـوجوداتی که از طرف خداوند مأموريت می گيرند اطلاق می شـود. در آيه به معنی: قوانين حاکم بر پديده ها بکار گرفته شده است).

در گذشته و در دوران محمد برخی بر اين باور بوده اند که خدايان متعددی وجود دارد و هر خدائی چيزی را آفريده و اداره می کند. آيه می گويد که:  قانونمنديهای هستی و دانشمندان روشن خواهند کرد که يک خدا بيشتر وجود ندارد.

امروزه قوانين فيزيکی حاکم بر پديده های هستی و دانشمندانی که در اين زمينه کار می کنند روشن کرده اند و گواهی می دهند که هستی از يک نقطه آغاز شده و در نهايت نيز به يک نقطه برخواهد گشت، و يک واحد يک پارچه است و قوانين مشترکی بر آن حاکم است، و پديده های هستی از عناصر مشترکی ساخته شده اند.  و به اين شکل يگانگی در هستی را روشن کرده اند و گواهی داده اند.

فوت نمودن و کشته شدن محمد

«محمد چيزی بيش از يک فرستاده همچون فـرستاده های پيش از خود نيست. بنابر اين در صورت مردن يا کشته شدن او، آیا بلافاصله می خواهيد به گذشته خود برگرديد»؟

حرف «اَوْ» در آيه بـرای اباحت است (اباحت يعنی: درست و روا بودن. اين حرف ماقـبـل و مابعد خود را يکـی و يکسان می شمارد. يعنی: گفـتن يا انجام دادن هر يک از طرفـيـن آن هـر دو درست يا يکسان است. مانند: جالِسِ الکاتِب اَوِ الشاعر = با نويسنده يا شاعر بنشین! يعنی همنشینی با هر یک از آنها یکسان است و فـرقی نمی کند).

آمـدن حرف «اَو» در آيه بـه ايـن معـنی است که چه گـفــته شـود: محـمـد در آيـنده " فـوت خواهد کرد" و چه گفـته شود وی "کشته خواهد شد" هر دو درست است.

محمد نيز در واقع هـم کشـته شـد و هم فـوت کرد. به اين ترتيب که در اثر جويدن و چشيدن غذای مسموم، نيمی از سلامتی خود را از دست داد و مـدت دو سـالی که پس از آن غذای مـسـموم در قـيـد حـيـات بـود از اثر آن سم رنج می برد. و وفـات وی در واقع پنجاه درصد از اثر سـم بـود و پـنـجـاه درصد طـبـيعی (يعنی مربوط  به سن و سال وی بود). و به اين ترتيب مـحمـد هـم فـوت کـرد و هـم کـشـته شد. اين آيه سالـيـان سـال پـيـش از مسـموم شدن وی و در نبردهای اوليه وی نازل شده است.

پیش بینی سرنوشت ابو لهب و همسر وی

« قدرت ابو لهب و خود وی هر دو زيانمندانه و در ورشکستگی خواهند مرد ــ نه دارائيها و نه فعاليتهای وی هیچکدام بدرد او نخواهند خورد ــ به آتش شعله وری در خواهد افتاد ـــ و همسر وی نيز گردآورنده هيزم خواهد بود ـــ در گردن وی ريسمان ليفی انداخته خواهد شد».

ابو لهب عموی پيامبر بـوده است. وی آدمی ثروتمند، با نـفـوذ، باهـوش، فـعـال اجـتـماعـی، و از دشـمـنـان محمد بوده است. اين آيات  سرنوشت وی و همسر وی را تعـيين کرده اند. در ايـن آيات هـمـه اسـلام در گرو يک جـمـلـه يا يـک چرخش از طـرف يـک دشمن خونين قـرار داده شده است.

اگر ابو لهب يا زن وی هر کدام در يک جمله گفـته بودند:«ايمان آوردم». يا جملاتی مشابه آن، چه به دروغ، چه به شوخی و يا  چه به ريا، در آنصورت همه چيز می سوخت. چرا ابـو لـهب يا زن وی به جای ايـنکـه آن هـمـه زحـمـت مـبـارزه با محمد بخود بدهـنـد در يک جمله نگفـتند: ما ايمان آورديم!

روشن است که کسی که جملات مزبور در مورد سرنوشت ابو لهـب و زن وی گفـتـه، می دانسته که هيچيک از اين افراد هرگز نخواهد گفت: «ايمان آوردم». و اين تـنـهـا خـداسـت که می تواند يک دينی را در گرو يک جمله از طرف يک چنين افـرادی بگذارد. و محمد هيچگاه نمی تواند بفهمد که آيا اين افراد عوض خواهند شد يا نه. چنانکه خيلی هـا بودند که در ابتدا با محمد می جنگيدند ولی بعدها از پيروان وی شدند.

پيش بينی آينده اسلام

«می خواهند با فوت کردنهای خود نور خدا را خاموش کنند، ولی خدا نور خود را کامل خواهد کرد هر چند افراد حق ستيز آنرا خوش نداشته باشند».

پيش از اينکه اسلام پيروز بشود و در جامعه مستقر بشود، آيه پيش بينی می کند که خدا نور خود (که منظور از آن قرآن و اسلام است) را کامل خواهد کرد. اگر محمد اسلام را از خود درآورده می بود، اينقدر می فهميد که احتمال می داشت فردا پس فردا فوت کند يا کشته بشود، يا اصلاً تا آخر عمر موفق نشود که اسلام را در جامعه مستقر کند، در آنصورت برای هواداران وی روشن می شد که اگر قرآن حرف خدا می بود، خدا می بايست می دانست که اسلام بالاخره کامل خواهد شد يا نه. روشن است که گفته های اينچنينی فقط می تواند گفته خدا باشد.

پيش بينی برگشتن محمد به مکه

« آن که قرآن به تو داد ترا به مکه باز خواهد گردانيد».

(مُعاد در اصل مَـعْـوَد بر وزن مَـفـْعـَل اسم زمان و مکان است بمعنی: زمان و مکان برگشت. و در معنی دوم خود از جمله به "روز رستاخيز اطلاق شده (به اعتبار اينکه زمان و مکان برگشتن به زندگی است)"، و به زادگاه اطلاق می شود (به اعتبار اينکه انسان هر جا برود نهايتاً به آن برمی گردد). و در آيه به مکه اطلاق شده که زادگاه محمد بوده است).

محمد به دلايلی که می دانيم مجبور شده بود که مکه را ترک کند. آيه به وی وعده می دهد که وی به مکه باز خواهد گرديد. همه قرآن و اسلام در گرو اين آيه گذاشته شده بوده است. اگر محمد پيش از برگشتن به مکه فوت می کرد و يا هيچگاه پيروز نمی شد و نمی توانست وارد مکه بشود، در آنصورت همه دين وی می سوخت. چون برای پيروان وی روشن می شد که اگر اين قرآن حرف خدا می بود، خدا منطقاً می بايست می دانست که محمد به مکه برمی گردد يا نه.

و روشن است که کسيکه يک دينی درست می کند، اينقدر می فهمد که شايد فردا پس فردا فوت کند و هيچگاه به مکه برنگردد، و دروغ بودنِ وحی بودنِ قرآن برای مردم روشن می شود.

روشن است که اين آيه حرف کسی غير از خدا نمی تواند باشد.

پيش بينی نوع برخورد مخالفين قرآن با قرآن

«اين خداست که قرآن را بر تو نازل نمود. برخی از آيات آن محکم هستند که آنها اصل اين کتاب می باشند و بقيه متشابه. و امّا افرادی که مسائلی در دل دارند هميشه به متشابهات آن استناد می کنند، که برخی از موضع مسئله سازی اين کار را می کنند و برخی نيز از موضع ارتباط دادن آيات به مسائل مربوط به آنها! در حاليکه ارتباط  آيات با مسائل فقط خدا می داند و انديشمندانی می دانند که می گويند: ما به تماميت آن ايمان داريم، محکم و متشابه آن همه حرف خداست».

(در رابطه با موضوع محکم و متشابه در مقدمه صحبت شده است).

آيه پيش بينی می کند که کسانيکه مسائلی در دل دارند (يعنی مثلاً قرآن با منافع آنها نمی خواند يا آنرا سدی در راه خود می بينند)، برای مسئله سازی هميشه به آيات متشابه آن (يعنی به آياتی که موضوعيت و مناسبت خاص خود را دارد) استناد می کنند.

اين پيش بينی قرآن تا امروز که درست درآمده است. کسانيکه با قرآن مشکل دارند هميشه از ميان بيش از شش هزار و ششصد و شصت آيه فقط به تعداد انگشت شماری از آنها استناد می کنند، که آيات متشابه هستند، يعنی زمان و مکان و موضوعيت و مناسبت خاص خود را داشته و دارند. برای مثال مسئله زنان را در نظر می گيريم. امروزه اين مسئله  از مسائل روز است. کسانی که مذهب را خوش نمی دارند فقط به چند آيه انگشت شمار قرآن در رابطه با زنان استناد می کنند که اصلاً هيچ ارتباطی به مسائل حقوقی و قضائی و انسانیِ زنان ندارد. مثلاً به آيه 59 سوره احزاب استناد می کنند که خطاب به زنان و دختران محمد و زنان ايمان داران می گويد: روی خود را بپوشانند تا شناخته نشوند و از زخم زبان رنجيده نشوند. اين آيه مربوط به دوران تحت فشار بودن محمد و هواداران وی بوده است (که در مقدمه صحبت آنرا کرديم)، و اساساً هيچ ارتباطی به مسئله زنان و حقوق آنها ندارد.

آيات محکم زيـادی در قـرآن هـست که به مـسـائل حـقـوقی، قـضـائی، انسانی زنان در رابطه های مختلف مربوط می شود، ولی مخالفين هيچگاه با آنها کاری ندارند و به آنها استناد نمی کنند. مثلاً آیه 35 سوره نساء یکی از آیاتی است که به مسائل حـقـوقی زنان در اختلافات خانوادگی مربوط می شود:

« وَإِنْ خِفْـتُمْ شِـقَاقَ بَيْنِهـِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْـلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْـلِهَا إِنْ يُرِيدَا إِصْلاحًا يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَا ...».

« و اگر ترسيديد که کار آنها (يعنی کار زن و شوهر) به جدائی بکشد، يک نفر از خانواده مرد و يک نفر از خانواده زن را به عنوان داور انتخاب کنيد تا مسائل آنها را بررسی کنند. اگر هر دوی آنها (يعنی زن و شوهر) خواهان آشتی باشند خدا آنها را توفـيق می دهد».

پيش بينی بد دهنی ها عليه مسلمانان

« و از کسانيکه پيش از شما به آنها کتاب داده شد و از مشرکين بد دهنی های زيادی را خواهيد شنيد. اگر افراد استواری باشيد و رهنمودهای دين را بکار گيريد اين يکی از آن مسائل سختی خواهد بود که خواهيد ديد».

آيه پيش بينی می کند که مسلمانان از يهوديان، مسيحيان و ماترياليستها بد دهنی های زيادی را خواهند شنيد. امروز با وجود اينکه 1400 سال از اين آيه گذشته، و در اين دوران انسان خيلی پيشرفتهای چشمگير در زمينه های مختلف داشته، و خيلی چيزها عوض شده، و همه شعار آزادی انديشه و احترام به انديشه و تغيير و تحول و غيره می دهند، ولی بد دهنی های اين تيپ افراد چنانکه آيه پيش بينی کرده همچنان به قوت خود باقی است و اين پيش بينی قرآن درست درآمده است. در کشورهائی که هر کسی می تواند هر چه خواست بگويد و هر چه خواست بنويسد، بد دهنی های اين تيپ افراد خيلی زياد است. مثلاً در کشور سوئد که راديوهای محلی زياد است و ماترياليست ها برنامه دارند، وقتی از اسلام حرفی می زنند، تهمت و ناسزا و واژه های خاص فرهنگ خودشان، خيلی زياد می گويند.

پيش بينی رفتن انسان به فضا

«شما نه در زمين و نه در فضا هيچکدام نميتوانيد اراده خدا را شکست بدهيد».

معنی ضمنی و تلويحی آيه اين است که انسان روزی به فضا خواهد رفت و در فضا خواهد بود، که فعلاً تحقق يافته است.

پيش بينی آلوده شدن محيط

«از کارهای مردم در دريا و خشکی فساد ايجاد خواهد شد».

در زبان عربی وقـتی بخواهـنـد اتـفـاق افـتـادن قـطـعی و محـتـوم کاری در آينده را بيان کنند از جمله از فعـل گذشته استفاده می کنند (که گوئی اتفاق افتاده است). به اين خاطر اين آيه مـسـئـلـه ای مربوط به آينده را با فعـل گذشته بيان نموده است.

نکته آيه: عملکردهای انسان در آينده (يعنی در زمان ما و آيندگان) در دريا و خشکی آلودگی ايجاد خواهد کرد:

اين پيش بينی قـرآن فعلاً تحقـق پيدا کرده است. و آلودگی محيط چيزی است که هـمـه با آن آشـنـائی داريم.

پيش بينی سطری نوشتن

« ن و سوگند به قلم و به آنهائی که سطری می نويسند».

آيه به آنهائی که سطری می نويسند سوگند می خورد. يعنی پيش بينی می کند که چيزهائی پيدا خواهند شد که سطری خواهند نوشت و به آنها سوگند می خورد.

اين پيش بينی فعلاً تحقق پيدا کرده است. يکی از آنها دستگاه کپی است. دستگاه کپی از بالا به پائين کاغذ و بصورت سطری می نويسد. يعنی همزمان يک سطر را می نويسد. اگر دستگاه را در حين کپی کردن خاموش کنيم و به نوشته آن نگاه کنيم، اگر آخرين سطری که مشغول چاپ آن بوده  کامل نشده باشد آن را به يکی از حالتهای در تصویر  می بينيم:

فعل یسطرون به معنی می نویسند نیز هست، اگر به این معنی بکار گرفته شده باشد در آنصورت آیه پیش بینی می کند که دستگاهائی پیدا خواهند شد که خواهند نوشت. و این چیزی است که فعلاً تحقق یافته است.

« هر موجود زنده ای مرگ را می چشد ... ».

در این آیه همه قرآن در گرو این آیه گذاشته شده است. اگر روزی انسان بتواند عنصری یا ژنی یا چیزی در موجودات زنده پیدا کند باعث مرگ می شوند و آن را دربیاورد و یا بکشد، و یا با متد دیگری بتواند مرگ را از سر موجود زنده دور کند و موجود زنده جاودانه بشود، در آن صورت معلوم می شد که این قرآن حرف خدا نیست و می سوخت. روشن است که کسی که دینی را از خود در می آورد و به خدا نسبت می دهد هیچگاه چنین چیزهائی را مطرح نمی کند، چون انسان هر که باشد و هر چه باشد از آینده چیزی نمی داند. بهر حال تاکنون تلاش انسان برای یافتن ژنی بنام ژن مرگ و دور کردن آن از سر انسان ناموفق بوده است.

« هنگاميکه خدا گفت: ای عیسی! براستی من فوت کننده تو و بالا برنده تو بطرف خودم و پاک کننده تو از کسانيکه بی ايمانی ورزيدند خواهم بود، و کسانیکه پیرو تو شدند را تا روز قیامت بالاتر از کسانیکه به تو ایمان نیاوردند قرار می دهـم. و در نهایت همه به طرف من برمی گردید و در مورد آنچه با هم اختلاف داشتید میان شما داوری خواهم نمود»

آیه پیش بینی می کند که پیروان حضرت مسیح تا روز قیامت بالاتر از یهودیان خواهند بود. این پیش بینی تا امروز که درست درآمده است. و فاصله میان مسیحیان و یهودیان از نظر وسعت سرزمین و جمعیت و آمد و شدهای سیاسی و اجتماعی و غیره خیلی زیاد است.

روشن است که یک فرد نمی داند آینده چه می شود و مخصوصاً وقتی یک دینی را از خود درآورده باشد هیچگاه نمی آید دین خود را در گرو چنین پیش بینی هائی بگذارد. و روشن است که آینده نگریهای اینچنینی فقط خدا می تواند بکند.

« شما (عربها) برای سفارش مردم به انجام خوبیها و پرهیز دادن از بدیها و برای ایمان آوردن به خدا بهترین امتی بودید که چنین مسئولیتی داده شدید. اگر یهودیان و مسیحیان ایمان می آوردند نیز برای خودشان بهتر می بود. کسانی در میان آنها هستند که فعلاً ایمان دارند (یعنی یهودی و مسیحی واقعی هستند) و اکثر آنها فاسق هستند ».

این آیه عربها را برای " ایمان آوردن و ایمان داشتن به خدا" و همینطور " فراخواندن مردم به نیکوکاری و پرهیز دادن آنها از بدیها"، بهترین امت می داند. این موضوع تا امروز که 1400 سال از آن می گذرد همچنان به قوت خود باقی است.

اگر دامنه گسترش اندیشه های ماتریالیستی در جهان نگاه کنیم، می بینیم که تعداد عربهای ماتریالیست نسبت جمعیتی که دارند اصلاً چیزی نیست.  همینطور در زمینه پند و اندرز دان، نصیحت کردن، تجربه را منتقل کردن، خوبی و بدیهای مسائل را به هم گفتن، به هم رهنمود دادن، از حال همدیگر پرسیدن، با هم بودن و غیره، هیچ امتی به پای عربها نمی رسد. خیلی از مسائلی که در فرهنگهای دیگر شاید توهین و تحقیر و دخالت در زندگی دیگران قلمداد بشود، در فرهنگ عربها یک کار خیر محسوب می شود، هم برای کسی که آنرا مطرح می کند و هم برای کسی که آنرا می شوند.

همينطور در سطح کشوری نیز که به عربها و دیگران نگاه کنیم نیز می بینیم که عربها مثلاً با تولید و فروش سلاح یا مواد مخدر و موارد بد دیگر نان نمی خورند.

« دشمن ترین مردم با مسلمانان را بطور قطع یهودیان و مشرکین خواهی دید، و نزدیک ترین دوستی با مسلمانان را کسانی خواهی دید که می گویند ما مسیحی هستیم. دوستی آنها به این خاطر است که در میان آنها قسیسین و رهبانان وجود دارند و اینکه آنها بزرگ منشی ندارند».

آیه بیشترین دشمنی با مسلمانان را از طرف یهودیان و مشرکین و ماده پرستان می داند و بیشترین دوستی را از طرف مسیحیان. مضمون این آیه تا به امروز که درست درآمده است.

« نه یهودیان و نه مسیحیان هیچکدام از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه آئین آنها را پیروی کنی!

با گذشت 1400 سال از گفته شدن این آیه و عوض شدن خیلی از چیزها، هنوز هم عدم خشنودی یهودیان و مسیحیان از مسلمان بودن مسلمانان همچنان به قوت خود باقی است. امروزه حتی در غرب که همه از آزادی و حقوق انسان و پیشرفت و تمدن و از این حرفها می گویند، وقتی یک دختر غربی مسلمان می شود و تکه پارچه ای روی سر خود می اندازد همه ناخوشنودی خود را صریحاً و یا با برخورد و نگاه خود اعلام می کنند.

« و در پایان وحی خود به بنی اسرائیل، در کتاب (در تورات) به آنها خبر دادیم که شما دو بار در زمین فساد خواهید کرد و سرکشی افسار گسیخته ای خواهید نمود».

یک مورد از فساد آنها در عصر خود ماست که آنرا می بینیم. و سرکشی آنها نیز چنانکه آیه مطرح کرده کاملاً افسار گسیخته است.

« و از کسانیکه گفتند ما مسیحی هستیم پیمان گرفتیم، ولی خیلی زود سهمی که پایبندی آنها به آن خواسته شده بود را فراموش کردند، به این خاطر "دشمنی" و "ناخوش داشتن مطلق همدیگر" را تا روز قیامت به دل آنها چسباندیم. و خدا به آنها خبر خواهد داد که چه چیزهائی را می ساختند».

(منظور از "پیمان گرفتن" از مسیحیان دادن شعائر و ضوابط به آنها است. و واژه «حَـظّ» بمعنی: سهم و بهره مندی از چیزی است که فرد برای بدست آوردن هیچ تلاشی نکرده و دوست داشتنی نیز هست. از آنجا که شریعت حضرت مسیح چیز مشکلی ندارد مثلاً اصلاً جنگ ندارد قرآن آنرا حظّ نامیده است).

در آیه دو نکته وجود دارد. یکی واژه «صُـنـع» است که مربوط به ساختهای فنی و حرفه ای و تکنیکی است (و واژه صنعت از آن درست می شود). و بیانگر اینست که مسیحیان در آینده ساختهای صنعتی خواهند داشت، و این چیزی است که فعلاً تحقق یافته و آنرا می بینیم.

نکته دیگر پیش بینی "رابطه جریانات مسیحی با همدیگر" است، که آیه پیش بینی می کند که "دشمنی" و "خشم و ناخوشداری آنها از همه چیز همدیگر" تا روز قیامت همچنان میان آنها باقی خواهد ماند. این آینده نگریِ آیه نیز تا امروز که درست درآمده است. مسیحیان جریانات زیادی شده اند و هستند که با هم دشمنی دارند و از همه چیز همدیگر خشمناک و ناخشنود هستند. (بغضاء به معنی: خشم و ناخوشداری مطلق از کسی است. يعنی هيچ چیز وی را قبول نداشتن و هیچ نکته خوب و مثبتی را در وی نديدن و فکر آن نيز نکردن).  مثلاً جریانی بنام "شاهدان یهوه" در آنها هستند که از جمله می گویند در سیاست مطلقاً نمی بایست دخالت کرد و حکومت را می بایست به خدا واگذار نمود، و مسیحیان دیگر این جریان را مطلقاً خوش نمی دارند.

« و یهودیان گفتند که دست خدا بسته است! دستشان بسته باد! و بخاطر حرفی که زدند لعنت شدند. دستان خدا باز است و همانگونه که بخواهد انفاق می کند ــــ آنچه از طرف خدا بر تو نازل شده نیز "حق ستیزی آنها و سرپیچی آنها از سفارشاتی که به آن شده اند" را هر چه بیشتر می کند ـــ "دشمنی" و "ناخوش داشتن مطلق همدیگر" را تا روز قیامت میان آنها ایجاد کردیم ـــ هرگاه آتشی برای جنگ برافروختند خدا آنرا خاموش کرد. سعی آنها بر اینست که در زمین فساد بپا کنند و خدا مفسدین را دوست ندارد».

آیه پیش بینی می کند یهودیان تا روز قیامت با هم دشمنی خواهند داشت و همدیگر را مطلقاً ناخوش خواهند داشت. این آینده نگری تا امروز که درست درآمده است. یهودیان نیز مانند مسیحیان جریانات زیادی شده اند که از همدیگر مطلقاً ناخشنودند.

پيش بيني پيروزي محمد و پيوستن مردم به اسلام

«وقتي کمک خدا و پيروزي آمد ــ و مردم را ديدي که گروه گروه شتابان به دين خدا مي پيوندند ــ خداي خود را بخاطر آن ستايش کن و از او (براي کسانيکه کوتاهي کردند) آمرزش بخواه که او در هر زماني برگشت مردم را مي پذيرد».

در سوره 3 نکته وجود دارد. يکي خبر دادن از پيروزي با حرف شرطِ «اذا» که بيانگر تحقق قطعي است. ديگري پيوستن گروه گروه مردم به اسلام است، و سومي حالت پيوستن مردم است که در معني واژه افواج است. ( افواج جمع فـُوج است، و فـُوج به معني: دسته و گروه و جرياني است که جريان وار و با شتاب بطرف کاري يا سمتي هجوم مي برند).

پس از 21 سال مبارزه و رنج و تلاش و سختيهائي که محمد و گروندگانِ به وي تحمل کردند، بالاخره مسلمانان در سال هشتم مکه را فتح کردند و طلسم اختناق شکست، و پس از آن مردم گروه گروه (يعني بصورت طائفه اي، قبيله اي و عشيره اي)، در اسرع وقت و شتابان به اسلام پيوستند. و هر 3 نکته آيه تحقق يافت.

روشن است که همه اسلام و قرآن در اين سوره مايه گذاشته شده بوده است. اگر يکي از موارد آن تحقق نمي يافت معلوم مي شد که قرآن حرف خدا نيست و قرآن و اسلام و محمد همه مي سوختند. و روشن است که محمد مانند هر کس ديگري نمي دانست که آينده چه خواهد شد. و حتي از اينکه فردا در قيد حيات خواهد بود يا نه نيز اطلاعي نداشت. و می دانست که گفتن اين جملات در صورت تحقق نيافتن چه عواقبي براي او و دينش داشت. روشن است که اين حرفها فقط می تواند حرف خدا باشد. و از جمله مسائل اینچنینی قرآن است که قرآن می گوید کسی نمی تواند مانند قرآن کتابی بنویسد.

پيش بيني عدم آرزوی مرگ توسط يهوديان

« بگو: ای کسانيکه يهودی هستيد! اگر راست مي گوئيد که گمان داريد که "از ميان مردم فقط شماها دوستان خدا هستيد" بيدرنگ آرزوی مرگ کنيد! ــ ولی به خاطر دلبستگی به کسب و کاری که دارند هرگز چنين آرزوئی را نخواهند کرد، و خدا البته انگيزه کسانيکه حرف مفت می زنند را می داند».

(ظلم در اصل بمعني: سر جاي خود نگذاشتن اشياء و افراد است. و در معني دوم خود از جمله به معني: حرف بيجا و بيمورد و مفت زدن بکار رفته که اشاره ضمني بوده به عدم جاي خود قرار دادن مسائل. و «ظالم» که اسم فاعل از از مصدر ظلم است از جمله بمعني: کسي است که حرف بيجا و بيمورد و مفت مي زند. و در آيه با توجه به موضوع آيه به اين معني بکار گرفته شده است).

آيه پيش بيني مي کند که يهوديان ضمن اينکه خود را دوستان خدا مي پندارند هيچگاه آرزوي مرگ را نخواهند کرد. و منظور آيه اينست که از آنجا که دوستان خدا رستگار مي شوند و در بهشت و رفاه و آسايش خواهند بود، بنابر اين اگر کسي واقعاً خود را دوست خدا مي داند منطقاً مي بايست آرزوي مرگ کند. ولي يهوديان اين کار را نمي کنند. و اين پيش بيني قرآن تا امروز که درست درآمده است.

پیش بینی آینده دشمنان پيامبر

« دشمن تو که در اوج بی رحمی است در واقع خودش بی آینده است».

نئان بمعنی اوج دشمنی و بی رحمی و قساوت است. و شانئ بمعنی دشمنی است که در اوج خصومت و بی رحمی است).

دشمنان پيامبر به وی می گفتند که وی آینده ای ندارد. و آیه می گوید که آنها هر چند با یاران محمد در اوج بی رحمی برخورد می کنند و می کشند در واقع خودشان آینده ای ندارند. امروزه با گذشت 1400 سال می بینیم که مثلاً جریانی بنام جریان ابولهب وجود ندارد. همه آنها سوختند و از میان رفتند. و این پیش بینی قرآن درست درآمده است.

منبع: سایت قرآن شناسی

بخش ششم: بحث ستارگان در قرآن

سـتـارگـان

فـاصـلـه سـتـارگان

«به فواصل ستارگان سوگند ياد می کنم ــ سوگندی که وقتی فواصل را دانستيد سوگند بسيار بسيار بزرگی خواهد بود ــ که اين قرآن قرآنِ پرباری است».

(اگر «لا» بر سر فعل اُقـسِمُ برای نفی باشد شايد به اين خاطر باشد کـه ستارگان در آن جائی که ما آنها را می بينيم نيستند بلکه بر اثر کج شدن مسير نور تحت تأثير نيروی جاذبه، ما آنها را در جای ديگری می بينيم. و هـمينطور به اين خاطر که برخی از ستارگانی که آنها را می بينيم فعلاً وجود ندارند بلکه هزاران و ميليونها سال پيش مرده اند و ما فقط نور آنـهـا را می بينيم. ولی «لا» ظاهـرا حرف تأکيد است).

نکات آيات: 1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است. 2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را  خواهد دانست. 3ــ قرآن کتاب پرباری است.

1ــ فواصل ميان ستارگان سرسام آور است:

در زمان محمد انسان می دانسته که ستارگان خيلی از ما دور هستند. ولی اينکه فـاصله آنها بسيار بسيار زياد است (يعنی سرسام آور است) طبعاً کسی چيزی نمی دانسته است. (بسيار بسيار بزرگ بودن سوگند در آيه، بمعنی: بسيار بسيار دور بودن ستاره ها است).

ـــــ  فاصله خورشـيد تا نزديکترين ستاره تقـريباً 4 سال و 4 ماه نوری است. يعنی نور که 300000 کيلو متر در ثانيه ميرود، 4 سال و4 ماه طول ميکشد تا به آن ستاره برسد.

ـــــ سيروس کـه يکـی از نزديکترين ستاره ها به خورشيد است 8،7 سال نوری دور است. نوری که ما از آن می بينيم تقريباً 9 سال پيش آن ستاره را ترک کرده است.

مواقع نجوم بمعنی فاصله ستاره ها نسبت به همدیگر نیز هست. چنانکه در تصویر میبینیم ما آنها را نزدیک بهم می بینیم، در حالیکه اینطور نیستند. بلکه فاصله های سرسام آوری از هم دارند.

2ــ روزی انسان فواصل ستارگان را اندازه خواهد گرفت و آنها را  خواهد دانست:

فعلاً انسان  فواصل ستارگان را اندازه گيری می کند و آنها را می داند.

3ــ قرآن کتاب پرباری است:

تا اينجا بخشی از پرباری آنرا ديديم و در ادامه بيشتر خواهيم ديد.

شليک شدن يا شليک کردن ستاره

 

« وآسمان نزديک (نزديکترين آسمان) را با ستارگان آراسته نموديم و همينطور آنها را شليکی به شيطانها قرار داديم».

نکات آيه:

1ـــ آسمانی که می بينيم آسمان نزديک به ما است:

در عـلـم نـجـوم زمان محمد سـتـارگـانی کـه بـا چـشـم ديـده می شدند نهايت مرز هستی بودند. در حاليکه قرآن ستارگانی که می بينيم را در آسمان نزديک به ما قرار می دهد. و اين به معنی است که هـسـتی خـيلی فـراتـر از آنچه کـه ما آنـرا با چشم می بينيم هست. و اين نيز چيزی است که امروزه در عصر تـلـسکـوپ درستی آن به اثبات رسيده است.

2ـــ ستارگان به شيطانها شليک می شوند:

در رابـطـه با شيطانهای مورد نظر آيه ما فعلاً چيزی نمی دانيم ولی در رابطه با اينکه آيـه می گويد: ستارگان  شليک می شوند" درست است. انسان فعلاً با تلسکوپ عکسهائی از ستارگان گرفـته که: منفجر و شليک می شوند، يا در بخشی از آنها انفجاری رخ می دهد و توده های گاز و مواد مذاب ديگر از آنها شليک می شوند.

سال 1987 ستاره شناسان انفجار يک ستاره در يکی از کهکشانها را مشاهده کردند (تصوير). اين ستاره  170000سال پيش منفجر شده. تصويری که می بينيم نيز مربوط به وضعيت آن در چند سال پس از انفجار آن است.

سقوط ستاره در چاله

 

« سوگند به ستاره وقتيکه از بالا به گودال فرو می افتد (يا فرو می ريزد)». 

«هَوی» فعل گذشته از مصدر هُوِیّ است. «هُویّ»: بمعنی: فرو افتادن يا فرو ريختن از بالای زمين يا از روی زمين به درون زمين است. يعنی افتادن به درون گودال و چاله و چاه و غيره. («خُرُور» بمعنی: فرو افتادن با سر يا پيشانی است ـ «حَطّ» بمعنی: فرود آمدن يا فرود آوردن يا فرو نهادن است (مانند فرود آمدن هواپيما و پرنده) ـ «هُبُوط» بمعنی: دچار اشکال و ايراد شدن و از بالا به زمين فرو افتادن يا سرنگون شدن است. برخی اشتباهاً از اين واژه برای فرود آمدن هواپيما استفاده می کنند. برای بيان فرود آمدن هواپيما ميايست از جمله از واژه حَطّ استفاده شود) ـ « سقوط» بمعنی: فرو افتادن چيز بدرد نخور يا چيزِ بحال خود رها و ول  می شود است. مانند: سرنگون شدن يک رژيم بدرد نخور يا ميوه خراب شده ـ نزول بمعنی: پائين آمدن است ـ و اِنهيار بمعنی: فرو ريختن ناشی از پوکی است).

نکته آيه "فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره در چاله" است:

وقـتی ستاره ای خيلی بزرگ باشد، (بيش از 100000 برابر زمين باشد) نيروی جاذبه و فـشار در ستاره نوترونی آنقـدر زياد می شود که نـوترونها تحت فـشـار خرد می شوند و ماده در هم می شود و به چاله تبديل می شوند. (نوترون ذره بدون بار الکتريکی است که جرم آن تقريباً مساوی پروتون است و در کليه هـسته های اتمی بجز هسته هيدروژن وجود دارد).

چاله ها چنان نيروی جاذبه قـوی دارند که حتی نور نـيـز نمی تواند آنهـا را ترک کند. به اين خاطر ديده نمی شوند و چاله سـياه ناميده شده اند، (آدم می تواند آنها را هنگامی که گاز مارپيچ (به شکل تصوير) به درون آنها سقوط می کند آنها را ببيند. چون گاز هنگامی که داغ می شود تشعشعات پردرخشش زيادی از خود ايجاد می کند). اين چاله ها ستارگان اطراف را به طرف خود می مکند یا می بلعند و در خود فـرو می برند. و به اين شکل به تعبير قـرآن ستاره در چاله سقوط می کند.

(علت اينکه قرآن «مکيده شدن یا بلعیده شدن ستاره توسـط چاله سـياه» را «فرو افتادن ستاره در گودال» تعبير کرده اين است که سمت فرو افتادن (يعنی سمت پائين) سمت کشش نيروی جاذبه است، و سمتی که ستاره توسط نيرویِ جاذبه چاله سياه کشيده می شود نيز همان سمت پائين می شود. به اين دليل «مکيده شدن ستاره» توسط چاله سياه را «فرو افتادن يا فرو ريختن ستاره  در چاله» ناميده است).

مخفی های پاک کننده فضا

«سوگند یاد می کنم به آنکه در هم شکسته و پنهان می شود ـــ آنکه سطح را پاک میکند».

«خُنُوس» بمعنی: پنهان شدن (ناپديد شدن) ناشی از خواری يا شکست يا در هم شکستن يا احساس کوچکی در برابر کسی است. («اِختفاء» بمعنی: پنهان شدن بمعنی ناشناخته بودن جای چيزی است ـ «غَيب» بمعنی: پنهان شدن از دسترس ديدِ چشم ـ «غُرُوب» بمعنی: پنهان شدن از ديد در دوردست است ـ « تواری (توارا)» بمعنی: پنهان شدن ناشی از شرم نمودن است ـ و «اُفُول» بمعنی: آغاز به پنهان شدن نمودن است).

«کَنس»: بمعنی رُفتن و جارو نمودن است، و کُنَّس بمعنی چيزی است زياد می روبد و جارو می کند.

 

«خُنّس» چيزی است که درهم شکسته و پنهان می شود. و آنچه در هم شکسته و پنهان می شود و پيرامون خود را جارو میکند (می مکد) ستاره هائی هستند که در هم شکسته ميشوند و به سياه چاله تبديل می شوند و پيش از اين نيز به آنها پرداختيم. این چاله ها با بلعیدن یا مکیدن هر آنچه از نزدیکیهای آنها رد بشود (چنانکه در آيه مطرح شده) با جارو نمودن آنها، سطح فضا را پاک می کنند.

(در زبان علمی هم پاک کننده نامیده میشوند.  Super giant vacuum cleanes )

ستارگان نیز تابع قانون هستند

«همینطور ستارگان نیز به فرمان او تابع قوانین هستند».

در زمان پيامبر کسی نمی دانست که ستارگان نیز تابع قوانین طبیعت هستند. ستارگان نیز مدار دارند، نیروی جاذبه دارند، متولد می شوند و می میرند. و این از علوم عصر ما است.

صدای تک تک ستاره

« سوگند به فضا و به آنچه تک تک می کند ـــ چه می دانی آنچه تک تک می کند چیست؟ ــــ آن ستاره پر درخشش است».

انسان به کمک رادیو تلسکوپ می تواند صدای منقطع: بیب.. بیب.. و تک.. تک.. بشوند که صدای امواج آمده از ستارگان هستند. صدای تک.. تک.. مربوط به ستاره های پر درخشش یا در مرحله پر درخشش است یعنی همان چیزی که قرآن گفته است.

در بخش قیامت نیز در رابطه با ستارگان مطلب هست

بخش هفتم: بحث جنین در قرآن

جـنـيـن

مـراحـل شـکـل گـيـری جـنـيـن

«ما آفرينش هر انسانی را با گرفتن چکيده ای از چکيده های خاک آغاز می کنيم ــ بعد آنرا يک چکه میکنيم و در جای مناسبی قرار می دهيم ـــ بعد آنرا به چيزيکه خود را می آويزد می آفرينيم، بعد آنرا به گوشت جويده شده لای دندان می آفرینيم، بعد استخوانهائی را از آن می آفرينيم، بعد استخوانها را گوشت می پوشانيم. دست آخر آنرا خلقت ديگری می دهيم. به اين شکل خدای شايان خلاقيت بهترين آفريدگاران است».

نکات آيه: 1ــ انسان از چکيده ای از چکيده های خاک آفـريـده می شود. 2ــ چکيده ای از چکيده های خاک به صورت يک چکه (يک قطره) در میآيد. 3ــ چکه در جای مناسـبی قرار می گيرد. 4ــ چکه (قطره) به چيزيکه خـود را می آويزد در می آيد. 5ــ چيزيکه خود را می آويزد به صورت گوشت جويده لای دندان در می آيد. 6ــ از گوشت جويده لای دندان برخی از استخوانها درست می شود. 7ــ استخوانها با گوشت پوشانده می شوند. 8ــ در نهايت جنين آفرينش ديگری را بخود می گيرد. 9ـــ خدا بهترين آفريدگاران است.

1ــ انسان از چکيده ای از چکيده های خاک آفريده می شود:

عناصری که انسان را (يعنی نطفه وی را) درست می کنند چکيده ای از مواد غـذائی هستند که انسان آنهـا می خورد. مـواد غـذائی نيز يا بـطور مسـتقـيم (يعنی: از طريق مصرف گياهان) چکيده ای از خاک است، و يا بطور غـير مستقـيم (يعـنـی: از طريق مصرف گوشت و مواد غذائی حيوانات) چکیده ای از خاک است. به اين ترتيب انسان چکيده ای از چکيده های خاک می شود.  

 

 

2ــ چکيده ای از چکيده های خاک به صورت يک چکه (يک قطره) در می آيد:

چنانکه در تصوير می بينيم عنصر توارثی انـسـان کـه قرار است يک انسان را درست کنند و چکـيـده ای از چکـيـده هـای خاک است، در اولين گام خود که در هم ذوب شدن اسپرم مرد و تخمک زن است، زير مـيکروسکـوپ بـرای مـا بصورت «يک چکه» است.

3ــ چکه در جای مناسبی قرار می گيرد:

وقتی چکه مزبور وارد رحم می شود دنبال جای مناسـبی می گردد و جای مناسب خود را پيدا می کند. يعنی اينطور نيست که هر جای رحم که قرار بگيرد موفق به رشد می شود و رشد می کـند. بـلکه در صورت قـرار نگرفتن در جای مناسب تلف می شود.

4ــ چکه (قطره) به چيزيکه خود را می آويزد در می آيد:

پـس از اينکه چکه مـزبور وارد رحم می شود از پـوسـته خود بيرون می آيد و دنبال جای مناسبی در جداره رحم می گردد و نهايتا چنانکه آيه توصيف می کند خود را به جداره رحم می آويزد. اغلب خود را به جداره سقف رحم می آويزد. (عَـلَـقـَة به معنی: "چـيـز آويخـته و چيزيکه خود را می آويزد" است. هم خانواده  واژه مُعَـلـّـق به مـعـنی: "آويـخـته و آويـزان" است. عـلت اينکه برخی آنرا به معنی: "خون بسته" ترجمه کرده اند اين است که عـلـقـه به معنی: "خون بـسـته" نــيـز هست. عـلت نامگذاری «عَـلـَقـَة» به "خون بـسـتـه" نيز ظاهـراً اين بوده که وقـتـی خـون از محل آسـيـب ديده بيرون می آيد خشک و آويخته می شـود. به "زالـو" و "کرم" نيز عـلقه اطلاق شـده است. چـون خـود را می آويزند. وقـتـی تـخـم وارد رحـم می شـود و بـه جداره رحم می آويزد زالـو مانند هم هست، و زالـو مانند عـمل نيز می کند. شايد منظور آيه از «عـلـقـه» در ايـنجا به معنی: "زالو و زالو مانند" نيز باشد).

 

5ــ چيزيکه خود را می آويزد به صورت گوشت جويده لای دندان در می آيد:

بعد «عـلـقـه» (يعنی چيزی که پـيـش از ايـن خـود را به جداره رحم آويخت) به شکـلی که در تصوير می بينيم در می آيد. اين تصـوير تصوير يک جـنـيـن سـه هــفــته ای است. تقـريباً 2 ميليمتر است. هـم از نـظـر انـدازه و هم از نظر شکـل، دقـيـقـاً هـمـانـطـور که قـرآن آنرا توصيف می کند مانند "يک تکه گوشت جويده لای دنـدان" می ماند.

 

6ــ از گوشت جويده لای دندان برخی از استخوانها درست می شود:

 پـس از 4 هـفـته که طول جـنـيـن تـقـريباً 6 مـيليمتر است، از آن شکلی که مانند گوشـت جويده لای دنـدان بـود، بـرخـی از استخوانها که ستون فـقـرات باشد درست شده است. هـيـچ گـوشـتی نـيـز روی آنها نيست. البته اين تصـويـر ميکروسکوپی است (يعنی اين ستون فـقـرات با چشم ديده نمی شوند).

 

7ــ استخوانها با گوشت پوشانده می شوند:

در 5 هفتگی يک شيار گوشتی روی کمر درست می شود و در 6 هـفـتگی ستون فـقرات کاملا از گوشت پوشانده می شود (ستون فقرات تا "پيش از پوشيده شدن از گوشت" همچنان ميکروسکوپی هستند).

8ــ در نهايت جنين آفرينش ديگری را بخود می گيرد:

جمله «در نهايت او را آفـريـنـش ديگـری می دهـيـم» که آيه آنـرا مطرح میکند به اين معنی است که جنين انسان در روند رشد خود با جنين جانوران ديگر شباهتی يا شباهتهائی دارد، ولی در اواخر رشـد خود خلـقـت ديگری بخـود می گيرد کـه با هـيـچـيـک از آنها شـبـيـه نيست.

جـنـيـن انـسـان در مـراحـل رشـد خـود در واقع همانگونه که مرحله ای از آن را در تصویر می بینیم هـمـانـنديهای زیادی با جنين حيوانات دارد، طوریکه فقط يک متخصص می تواند آنها را از هم تميز بدهد. جنين انسان و ميمون حتی تا چند هـفـته پـيـش از تولد آنـقـدر شـبيه بهم هستند که فقط يک متخصص می تواند آنها را از هم تميز بدهد. در اواخرِ رشد خود است که رفـتـه رفـتـه روند رشـد ديـگری بخود می گيرد و از بـقـيـه متمايز می شود تا جائيکه تا پيش از روزهای تولد خود دیگر به هيچيک از انواع  حيوانات شباهـتی ندارد.

 

9ـــ خدا بهترين آفريدگاران است:

جمله "خدا بهترين آفـريـدگاران است" به اين معنی است که انسان نيز چيزهائی را خواهد ساخت ولی بپای آفريده های خدائی نخواهد رسيد. با بکار بردن واژه خالق و جمع بستن آن، ساخت و تولـيدات انـسان را تقدير می کند ولی با ساختهای خود خيلی فاصله می دهد.

در عـصر ما فعلاً انسان خـيـلی از چيزهـا را ساخته و می سازد ولی از آنجا که آنها خودآگاه نيستند و به اين خاطر فکر نيز نمی توانند بکنند، بلکه همانگونه که سـاخته و برنامه ريـزی می شوند کار می کنند، خيلی با آفريده های خدائی تفاوت دارند.

تـرکـيـب نـطـفـه زن و مـرد

 

«ما هر انسانی را از چکه در هم ذوب شده ای می آفرينيم. روی آن کار می کـنيم و خصوصيات و صفات آنرا بارز می کنيم. بعـد آنرا شنوای بينا می کنيم»!

«الف و لام» در واژه «الانسان» الف و لامِ اسـتـغـراق حـقـيـقـی است، اين الـف و لام واژه خـود را به تک تک نوع خود تعـمـيـم می دهـد. يعـنی الانـسـان بـه معـنی «کلّ انسانٍ» به معنی «هـر فـردی، هـر انسانی، هر يک از انسانها» می شود. «مشج» به معنی: در هـم ذوب شدن دو يا چند چـيـز مختلف است. و عبارت «نطفه امشاج» به معنی: «چکه ذوب شده دو يا چند چيز باهم» می باشد.

نکات آيـه: 1ــ انسان از چکه در هم ذوب شده درست می شود. 2ــ روی چکه در هم ذوب شده کار میشود و صـفات و خصوصيات آن بارز می شود.3ــ انسان ابتدا شنوا و بعد بينا می شود.

1ــ انسان از چکه در هم ذوب شده درست می شود:

حدودا 500 ميليون از سـلـولـهـای نطـفـه مـرد (اسـپرم) بـطرف محل تخمدان زن می روند. بجز تعداد کمی از آنها که موفق می شوند در جای مناسبی در مسير تـخـمـدان قـرار بگـيـرنـد و تـا آمـدن تخـمک منتظر بمانند بقـيه از بين می روند. بعد از بيرون جهـيـدن تخمک با آن وارد عـمل می شوند که وارد آن شوند. وقـتی يکی از آنها موفـق می شـود تخـمـک را سـوراخ کرده و وارد آن  شـود، تخـمـک ديگر امکان ورود به بقيه را نمی دهد. وقـتی سـلـول نطـفـه مـرد (اسپرم) وارد تخمک زن می شـود در هم ذوب و به هم ترکيب می شوند. عـمـل ترکيب نطفـه زن و مـرد پـس از کـشـف تخـمکِ زن کـشـف شـد کـه در نـيـمه اول قــرن نوزدهـم بود (يعنی بيش از 1300 سال پس از قـرآن)، آنـهـم بـه کـمـک ميکروسکوپ.

2ــ روی چکه در هم ذوب شده کار می شود و صفات و خصوصيات آن بارز می شود:

ابتلاء به معـنی: "کار کردن همزمان با چند چيز در شئ برای درآوردن و بارز نـمـودن صـفـات و ويـژگـيـهـای آن" است. کروموزمهای زن و مرد تمامی صفات و خصوصيات يک انسان از قبيل رنگ، بلندی، وضعيت مو، وضعيت اسـتـخـوان بـنـدی و غـيـره را با خود دارند کـه در رونـد شکـل گـيـری جنين رفـته رفته بارز می شود و پس از تولد بروز آن تکـمـيل می شود.

3ــ انسان ابتدا شنوا و بعد بينا می شود:

چنانکه قرآن ابتدا شـنـوائی را می آورد و بعد بينائی، جنين ابتدا شنوا می شود و بعد بينا. شـنوائی جـنـين می تواند از چهار تا پنج ماهگی آغاز بشود، و بسته به خوبی يا بدی صـدا تأثـير مثبت يا منفی روی آن بگـذارد. ولی بـيـنائی وی (يعنی توان درک تصوير در وی) پس از تولد صورت می گيرد، هـر چند پيش از تولد نيز در برابر نور عکس العمل نشان می دهد.

جـنـس نـر و مـاده در نـطـفـه مـرد

 

« و هـر دو جـفـت نـر و مـاده را از او (از نطفه مرد) قرار داد»!

سلول نطفه مرد (اسپرم) چـنـانـکـه آيه مـطـرح کرده هـر دو جـنس نر و ماده را با خود دارد. جنس ماده آنرا کروموزم  X و نر آن را کروموزم Y ناميده اند. اگر جنس ماده آن با کروموزم زن ترکيب شود جنين دخـتـر می شود و اگر جنس نـر آن با کروموزم زن ترکيب شود جنين پسر می شود.

عـمل ترکيب نـطفه زن و مرد در نيمه اول قرن نوزدهم کشف شد. و وجود نر و مادگی در نطفه مرد در اواسط قرن بيستم کـشـف شـد.  يعنی حـدوداً 1400 سال پـس از مـطـرح شـدنِ آن در قـرآن. انـدازه کروموزم نيز 1 ششصدم ميليمتر است (يعنی ميکروسکوپـی است).

 

رسيدن برخی از سلولهای نطفه مرد (اسپرم) به تخمک زن

 

« سوگند به شب وقتيکه کاملاً فـرا گـيرد ـــ و به روز وقتيکه به اوج خود برسد ــ و به آنچه نر و ماده را می آفريند ـــ فعاليت شما يکسان نيست ».

نکات آيه:

1ـــ فعاليت بدن انسان در شب و روز به يک اندازه نيست: (در رابطه با تفاوت فـعـالـيـت بـدن در شب و روز در قسمت خواب و بيداری صحبت شده. و منظور از "عدم يکسانی فعاليت بدن"، "عدم يکسانی نتيجه و بازده کار انـسان" است. و اين مـوضوع بنابر ايـنکـه قـرآن "حـق هـر کسی را حاصل کار و تلاش خـود وی می داند" بـيان کرده. يـعـنی آيه: ليس للانسان الا ما سعی = حق هر کسی معادل کار و تلاش وی است).

2ـــ فعاليت و نتيجه فعاليت آنچه جنس نر و ماده می آفريند يکسان نيست:

آنچه جنس نر و ماده  می آفـريند سلول نـطـفـه مـرد (اسپرم) است که پيش از اين راجع به آن صحبت شد. تعداد آن سلولها که بـطرف محل تخـمـدان زن راه می افـتند حدوداً 500 ميليون است. ولی فـقـط تعداد کمی از آنها موفـق می شوند خود را تا محل تخمدان برسانند و منتظر بيرون جهيدن تخمک بمانند، بقـيه از بين می روند. يعنی دقيقاً همانطور که آيه مطرح می کند فعاليت و نتيجه فعاليت آنها يکسان نيست.




کـيـسـه سـه لائـی جـنـيـن

«شما را در شکم مادرانتان می آفريند آفرينشی بعد از آفرينشی در غشاءهای سه گانه»!

نکـتـه آيه: انسان در (از) غشاءهای (پوسته های نازک) سه گانه آفريده می شود:

يکی از پوسته های نازک سه گانه کيسه جنين است که در آن رشد می کند. کيسه مزبور از سه لايه نازک مـيکروسکوپی تشکيل شده است.

پوسته های نازک سه گانه ديگر تقسيم سلول تخم به سه پوسته نازک است. پس از اينکه سلول تخم به رحم می رسـد و در جداره رحم آويخته می شود به سه تا پوسته نازک تقسيم می شود، که هر يک از آنها بخـشـهـای مـشخصی از بدن جنين را درست می کنند.

(«ظـُلـُماتْ»: يکی از جمعهای «ظـُلـْمَة» و «ظـُلـُمَة» است در اصل به معنی «تاريکی» هـستند. بعد در معنی دوم خود از جمله به: پوسته، پرده و غـشاء اطلاق شده که تاريکی ايجاد می کنند. و در آيه ظاهراً به اين معانی بکار گرفته شده اند).

آفـريـنـش انـسـان از چـيـز عَـجَـل واری

«انـسان از چيز عَـجَـل واری آفريده شده است. آيات خود را "در آينده" به شما نشان خواهم داد. بنابـر ايـن بيتابی نکنيد».

نـکـات آيـه:

1ـــ انسان در آينده خواهد ديد که از چه آفريده شده است:

اينکه خـداونـد می گويند: «آياتم را به شـما نـشـان خـواهـم داد» به اين معـنی است که انـسـان روزی خـواهــد ديـد (يعـنی با چـشم خـواهـد ديـد) که از چه يا چگونه آفـريـده شـده است. و اين چيزی است که امروزه تحـقـق يافـتـه است. امروزه انسان با کمک ميکروسکوپ می بيند که سلولها از چه و چگونه آفـريده می شوند و چگونه زندگی می کنند.

2ـــ انسان از عَـجَـل آفريده شده:

واژه «عَـجَـل» به معـنی اسمی و وصفی  در اصل به معنی: "شـتاب و شتاب دهی" است. بعد در مـعـنی دوم خـود بـطور ضمنی و تلويحی به يکسری از مواردی که به نوعی و به نحوی کار را شتاب می بخشند اطلاق شده است. مانند:

«گل و لای بد بو (که اشاره ضمنی بوده به: "با شتاب و زودتر رد شدن" از محل مزبور) ـــ برآمدگی کنار درخت خرما که با آن بالا می روند ـــ دولاب ــ چرخ چاه ــ چوبهای به هـم پـيـوسته رخت آويز ــ چوب سر چاه ــ چرخ ـــ زنجير ـــ پله ـــ بـسـته طناب مـرتب جمع شـده».

هـر سلولی مولکولهای DNA  در بردارد. DNA (مخفـف desoxyribonucleicacid) ماده شيميائی است کـه ژن را تشکـيـل می دهـند. ژنها اطـلاعات تـوارثی را در بـر دارند و هويتهای جديد را می آفرينند و آفرينش پديده  را هدايت می کنند. اين مولکـول شيميائی موسوم به  DNA از دوتا زنجير درست شده که بوسيله بازها بهم مرتبط می شوند، طوريکه دو مارپيچ شکـل می گيرد. تصور و رسمی که انسان از آنها دارد  در 3 مورد مانند عجل می مانند. يکی در "زنجير واری" آنـها، ديگری در "پله واری" آنها، و سومی اينکه مانند "بسته طناب منظم چيده شده" می مانند».

 



پس گرفته شدنِ موادِ زائدِ جنين توسط رحم

«خدا می داند هر (مادر) بارداری چه بار دارد، و می داند رحمها چه چيزی می مکند و چه چيزی را اضافه می کنند و هر چيزی پيش او اندازه ای دارد».

نکته آيه: رحمها چيزهائی را از جنين می مکند و چيزهائی را به او می دهند، و هر چيزی نيز اندازه مشخصی دارد:

رحم (يا بعبارتی کيسه ای که جنين در آن بـسر می برد) به جنين مـواد غـذائی می فـرسـتد و از همانجا نيز مواد برگشتی جـنـيـن را می گيرد. کُـرکها و پـرزهای کوچک رحم (يعنی کيسه رحم) که در خون مادر غـوطـه می خورند هـمـه مـولکـولـهـائـی کـه از انـدازه مـشـخـصی بـزرگـتـر هـسـتند را تصـفـيه می کنند. و فقط کوچکترينهای عناصر حفاظتی بدن می توانند رد شوند و از طريق بند ناف  به جنين برسند.

در زمان محمد انسان می دانست که رحم مادر نوزاد را تغـذيه می کند، ولی اينکه جنين مـواد برگشتی نيز دارد و رحم آنرا را پـس می گيرد، و يا ايـنـکـه پـرز هــای رحم مـولکـولـهای بـزرگ را تصـفـيه می کـنـد طـبعاً کسی چيزی نمی دانسته و اين عـلـوم مربوط به علم عصر ما است.



روند رشد يکسان جنين انسان و دامها

 

«خدا انسان را از يک چکه می آفريند. پس از آن، (چکه) بطور آشکاری جدا می شود و صف آرائی می کند ــــ دامها را نيز به همين ترتيب می آفـريند»!

نکـات آيـه:

1ـــ انسان پس از چکه بودن يکمرتبه جدا می شود و صف آرائی می کند:

پس از اينکه سـلـول نطـفـه مـرد (اسپرم) وارد تـخـمـک زن می شـود و در هـم ذوب می شوند و تـقـسـيـم سـلـولی صـورت می گيرد، سلولها بحالت جبهه گيری کردن از هم جدا می شـونـد و در سه تـا آرايـش کـه تـشـکـيل سه تا پـوسته است صف آرائی می کنند. (هر يک از پوسته ها بخشهای مشخصی از بدن را درست می کنند). و آشکار بودن آن که آيه آنرا مـطـرح می کند نيز به معنی "ديدنی بودن" آنست، که انسان فعلاً  به کمک ميکروسکوپ آن وضعيت را می بيند.

2ـــ روند و فرايند رشد جنين دامها نيز مانند جنين انسان است:

چنانکه آيه مطرح می کند شکل گيری جنين دامـهـا نيز روند و فـرايـنـدی مانـنـد جنين انـسان دارد! پيش از اين تـصـويـری از روند رشد جـنـيـن انسان و برخی از جانواران را ديديم.

زمانِ کاملِ شير دهی دو سال است

 

«مادرانی که می خواهند شير دهی خود را کامل کنند دو سال کامل به فرزندان خود شير دهـند»!

علم امـروز نيز مدت زمان لازم شير دهی را دو سال می داند. زنی که به بچه شير می دهد نيز رحم وی به حد طبيعی خود می رسد. سه چهارم زنانی که به گشادی رحم دچار شده اند کسانی هستند که به فـرزندان خود شير نداده اند.

چگـونگی خـروج نـطـفـه زن و مـرد

 

« انـسـان می بـايـد ببيند از چـه درست شـده ــ از آب جهـيـده ای درست شده ــ که از خروجی سفت و خروجيهای نرم خارج می شود»!

نکته آيه: آب جهيده ای که انسان را درست می کند از خروجی سفت و خـروجيهای نرم خارج میشود:

خروجی سفـت:

خـروجی «سفت» که مفرد آمده و به معـنی "يکی بودن" آن است، مربوط به خروجی تخمک " زن" است. چنانکه در تصوير می بينيم تخمک زن يک خروجی بيشتر ندارد، و آن خروج از تخمـدان است (تصوير1). خروجی تخمـدان نيز بسته است. وقـتی تخمک بخواهد بيرون بيايد به کناره جداره خروجی تخمدان می رود. بعد در تخمدان فـشار ايجاد می شود و جداره تخمدان پاره می شود و تخمک به بيرون جهش داده می شود (تصوير 2). تخمک زن در قـرن نوزدهـم کشف شد.

خروجيهای نرم:

خروجی های نرم که جمع آمده (يعنی بيش از دوتا خروجی است، چون در عربی از سه ببالا جمع محسوب می شود) مربوط به خروجی های نطفه مرد است.

درون بيضه کانالهای خرطومی (مارپيچی) زيادی وجود دارد که طول آنها روی همديگر به چند صد متر می رسد. در آنجا پيوسته سلولهای خاصی تقـسيم می شوند که در هـر روز ميليونها کروموزوم توليد می کنند. و در کانال خرطومی سراسری پشت بيضه کروموزمها از اطلاعات توارثی شارژ میشوند. بعد از طـريق مجـرای منی که نيم متر طول دارد پـس از دور زدن مثانه به درون غـده زير مثانه رفـته و پس از طی قـسمتی از آن در آنجا در مجرای ادرار جاری می شوند. علت جهش آن نيز انبساط ماهيچه های قوی است.

چنانکه در تصوير می بينيم نطفه مرد بيش از يک خروجی دارد و هـمه آنها نيز نرم می باشند (يعنی جلو آن مانعی وجود ندارد که مانند درِ خروجی تخمدان زن بخواهد بترکد يا پاره شود).

تقسيم سلولها و به تعادل رسيدن آنها

 

«ای انسان! چه چيزی جای آفريدگار خود که در نهايت خوبی است چشم ترا گرفته؟! آفـريـدگـاری کـه تو را آفريد، مدت کوتاهی بـعـد ترا به اندازه های مساوی تقسيم نمود، و مدت کوتاهی بعد ترا به تعادل رسانيد ــــ در هر شکلی که خواسته بود ترا رفته رفته شکل داد».

حـرف« ف» حرف عـطف برای ترتيب و تعـقـيب است. يعنی انجام کاری را بلافاصله يا با فاصله کوتاهی پس از انجام کار دپگری  بيان می کند. (مدت زمان فاصله بستگی به کلِ زمانِ مقوله مورد بحث دارد). و جمله به این معنی میشود که «تسويه» در مدت کوتاهی پس از «خلـق» صورت می گيرد و «تعديل (تعادل)» پس از تسويه صورت میگـيرد.

نکات آيه:

1ــ انسان ابتدا آفريده می شود. 2ـــ انسان مدت کوتاهی پس از آفرينش به اندازه های مساوی تقسيم می شود. 3ـــ انسان مدت کوتاهی پس از تقسيم شدن به تعادل رسانده می شود. 4ـــ انسان پس از به توازن رسيدن آغاز به شکل گرفتن بشکلی که از پيش خواسته شده (از پيش تعـيين شده) می کند.

1ــ انسان ابتدا آفريده می شود:

وقـتـی سـلـول نطـفـه مرد ( اسـپـرم) وارد تخمک زن می شود و در هـم ذوب و با هم ترکيب می شوند در آن زمـان انـسـان بعــنـوان يک هـويت و فـرديت و اينکه چه ويژگيها و خصوصيات فـيزيکی خواهد داشت، آفـريده می شود.

2ـــ انسان مدت کوتاهی پس از آفرينش به اندازه های مساوی تقسيم می شود:

چنانکه آيه می گويد:انسان ساعـاتی پس از آفـريـنش (يعنی ساعاتی پس از ذوب شدن هسته های سلولی اسپرم و تخمک که در آنوقت انسان بعنوان يک هويت، يک ماهيت و يک فرد آفريده میشود، که در اولـين شـبانه روز صـورت میگيرد)، اولين تقـسـيم سلولی صورت می گيرد. از آن به بعـد هـر 12 تا 15 ساعت سـلـولـهـا تـقـسـيـم می شـونـد. در ضـمـن 3 تا 4 شبانه روزی که تخم در مسير رفـتن بطرف رحم است، ابتدا به دو قسمت مساوی تقـسيم می شـود، بعد به چهار قسمت، بعد به هشت قسمت، بعد به شانزده قسمت، و بعد به سی و دو قسمت. بعد سلولها (يعنی آن 32 سلول) به دو دسته مـسـاوی تقـسـيـم می شوند و خود را بکناری می کشند.

3ـــ انسان مدت کوتاهی پس از تقسيم شدن به تعادل رسانده می شود:

در اولـيـن سـلـول (يعـنی: سـلـول تخـمک زن که اسپرم وارد آن می شود و در هم ذوب می شوند)، مواد غـذائی مـوجود در سـيتوپلاسم (که دور هـسته را گرفـته) بيش از ميزان مورد نياز هسته آن سلول است. بميزانيکه سلولها رفـته رفـته تـقـسيم می شوند مـتعاقـب آن نسبتِ زيادی ِمواد غـذائیِ موجود در سـيتوپلاسمها نسبت بـه مـيزان مورد نياز سلول نيز رفـته رفـته کم و کمتر می شود. تا اينکه وقـتی تـقـسـيم آنها تمام می شود (به 32 سلول می رسند) اين نسبت به تـعـادل  می رسد. يعنی پـس از ايـنکـه 16 سـلـول آخر به 32 سـلـول تـقـسـيـم شـدنـد نـسبت مواد غذائی موجود در سـيتوپلاسمِ هـر سـلـولی مساوی می شـود بـا مـيزان نياز هـسـتـه آن سلول. و به اين شکل انسان (که در آن نقـطه هـمان سلولهاست) به تعـادل می رسد.

4ـــ انسان پس از تـعـادل يافـتن آغـاز به شکل گرفتن به شکلی که از پيش خواسته شده است (از پيش تعيين شده است) می کند:

پس از اينکه تقسيم سلولی تمام می شود و ميزان مواد غـذائی موجود در سـيـتوپلاسمهای سلولها نيز معادل نياز هسته های آنها می شود، شکل گيری جنين آغاز می شود. شکل و شمايل جنين و ساير خصوصـيات فـيـزيـکـی آن نـيـز هـمانگونه که آيه آنرا مطرح می کند پـيـش از ايـنـکه جنين شکل بگيرد وجود دارد، که انسان آنها را بصورت اطلاعاتی که بصورت کد در خلايای توارثی ضبط شده درک و تصور می کند.

آفرينش انسان از يک حيات يگانه در دنيا و آخرت

«آفرينش کنونی شما و برانگيختن شما چيزی بيش از يک حيات يگانه نيست».

در رابطه با چگونگی برانگيخته شدن ما از يک حيات يگانه در آخرت، ما فعلاً چيزی نمی دانيم، ولی اينکه قرآن ميگويد: آفرينش و زندگی کنونی ما از يک حيات يگانه درست می شود "درست" است. ما از يک حيات يگانه آفريده می شويم، از يک سلول. وقتی سلول نطفه مرد وارد تخمک زن می شود و با آن ترکيب می شود، در آن نقطه يک انسان آفريده می شود، و چيزی بيش از يک سلول نيست.

جـنـيـن بـطـرف پـسـتـان مـادر هـدايـت می شود

 

« و آيا ما او را (نوزاد انسان را) به طرف پستانها هدايت نکرديم»!

تحقـيقاتی که در اين رابطه انجام شده نشان داده که وقـتی نوزاد متولد می شود اگر بند ناف وی بريده نشود و ميان پاهای مادر بحال خود گذاشته شود، تقـريباً پس از پانزده دقـيـقـه شـروع می کند به خزيدن در جهت پستان مادر. گفـته می شود که نوزاد بوی پستان مادر را می شناسد و دنبال آن می رود. (اين دليل شايد درست باشد ولی بو معمولاً "بطور يکسان" در فضا پخش می شـود. و وقـتی انسان بخواهـد بـداند بو از کجا می آيد، به اينطرف و آنطرف می رود و می بيند بو در کجاهـا بيشتر می شـود و در کجاها کمتر. تا اينکه خود را به محل بـو می رساند، در حاليکه نوزاد از همان ابتدا دقـيـقـاً در راستای سينه مادر پيش می رود. بهر حال نکته مورد نظر ما در آيه مطلق "هدايت شدن" نوزاد است که در هر حال بقـوت خود باقی خواهد بود).

بخش هشتم: شیطان در قرآن

مقدّمه
از آن جا كه انسان موجودى است ذاتاً طالب كمال نهايى و سعادت ابدى و هميشه در انديشه شناخت كمال ابدى و نهايى و راه هاى وصول به آن و نيز شناخت موانع نيل به آن و كيفيت برطرف كردن آن هاست و نيز از آن جا كه شيطان را يكى از موانع مهم در راه نيل به كمال نهايى خود مى داند، هميشه سعى دارد تا اين موجود پليد را به خوبى شناخته، راه هاى مبارزه با او را نيز بشناسد و از اين رو، به لحاظ تاريخى، مسأله شيطان و كيفيت خلقت و فلسفه آفرينش او، برنامه هاى او براى اغواى انسان و دام هاى گسترده و ابزار و وسايل اغواگرى اش، مسأله حزب شيطان و كيفيت مبارزه با آن و مسائل ديگرى از اين قبيل همزاد انسان است. هميشه و در هر جا سخن از شيطان بوده، سؤالات متعددى نيز درباره او مطرح مى شده است.

آفرينش شيطان
از آيات متعدد قرآن استفاده مى شود كه ماده اوليه شيطان "آتش" بوده است; مثلا، در آيه اى مى فرمايد: "و اذقلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس كانَ من الجنّ ففسق عن امر ربّه." (كهف:5)
چنان كه ملاحظه مى شود، اين آيه شريفه، ابليس را از جن مى داند. ابليس اسم خاص همان شيطانى است كه اغواگر حضرت آدم بود و خداى تعالى در قرآن گاهى با عنوان "ابليس" و گاهى با عنوان "شيطان" از او تعبير مى كند.
از سوى ديگر، آياتى خلقت جن را از آتش مى داند: "والجانَّ خلقناه من نار السّموم" (حجر:27); "و خلق الجانّ من مارج من نار" (الرحمن: 15)
خود شيطان هم خلقت خود را از آتش مى داند، آن جا كه خداوند از او سؤال مى كند: چه چيزى مانع سجده كردن تو بر آدم شد، گفت: "انا خيرٌ منه خلقتنى من نار و خلقته من طين." (ص: 76) در جاى ديگر، مى گويد: "ءَاسجدُ لمن خلقت طيناً" (اسراء:61)
اما اين كه منظور از "آتش" همين آتش معمولى است يا آتش ديگرى شبيه اين، از قرآن چيزى به دست نمى آيد.
ممكن است گفته شود: اصل معناى جنّ ستر و پوشش است و از اين رو، به جنين هم "جنين" گفته مى شود; چرا كه در پوشش رحم مادر قرار دارد و مستور است. جنيان را هم به دليل مستور بودنشان "جنّ" گويند.
به بهشت و باغ نيز "جنّت" گويند; چون تحت پوشش شاخه هاى درختان است. بر ديوانگى هم به دليل مستوربودن عقل و شكوفا نبودن آن "جنون" اطلاق مى شود.
پس با توجه به آنچه گفته شد، مى توان گفت: ملائكه هم جن هستند; زيرا مستور از چشمان هستند و به صرف اين كه قرآن مى فرمايد: كان من الجنّ ففسق عن امرِ ربّه (كهف: 50) نمى توان به وسيله آن اثبات كرد كه ابليس از فرشتگان نبوده; چرا كه ممكن است به دليل مستور بودن فرشتگان، بر ابليس هم، كه از آن ها بوده جن اطلاق شده باشد.
اما چنين برداشتى خلاف ظاهر آيه شريفه است. علاوه بر آن، در هيچ آيه اى واژه "جن" بر ملائكه اطلاق نشده است، بلكه جن در قرآن نام طايفه اى از موجودات مكلّف است كه معمولا در برابر "انس" قرار گرفته; مانند: "يا معشر الجنِّ و الانس الَم يأتِكم رسلٌ منكم يقصّون عليكم آياتىوينذرونكم لقاءَ يومكم هذا"(انعام:130);
"و ما خلقتُ الجنَّ و الانس الاّ ليعبدون" (ذاريات: 56);
"و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجنِّ و الانس." (اعراف: 179)
بنا به قول بعضى از مفسّران، گاهى هم "جن" در برابر فرشتگان قرار گرفته است; مانند: "و يومَ نحشرهم جميعاً ثم نقولُ للملائكةِ هؤلاءِ ايّاكم كانوا يعبدون قالوا سبحانك انت وليُّنا من دونهم بل كانوا يعبدون الجنِّ." (سبا: 41) از آنچه گفته شد، جواب اين سخن هم كه "شيطان نخست فرشته بود، ولى پس از امتناع از سجده بر آدم و تمرّد از امر الهى از درگاه احديت رانده شد و به اضلال و اغواى خلق پرداخت" نيز روشن مى گردد.

آيا ابليس از فرشتگان بود؟
ممكن است توهّم شود كه ابليس نيز فرشته اى از فرشتگان الهى بوده; زيرا در بعضى از آيات مربوط به سجده فرشتگان بر آدم(عليه السلام) و امتناع ابليس از سجده بر آن حضرت، فرشتگان مستثنى منه و ابليس مستثنى قرار گرفته است. علاوه بر اين، ابليس هم نگفت من از فرشتگان نيستم تا سجده كنم وآنگهى، امام على(عليه السلام)مى فرمايد: "ما كان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشراً بامر اخرج به منها ملكاً"
جواب اين توّهم: اولا، قرآن تصريح دارد كه ابليس از جن است درآن جا كه مى فرمايد: "كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (كهف: 50)
ثانياً، از آن جا كه ابليس مدت طولانى در بين فرشتگان بود، در زمره آن ها درآمده بود، و اين كه قرآن مى فرمايد: "و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس" مى تواند از همين مقوله باشد.
ثالثاً،آفرينش شيطان ازآتش است، اماخلقت فرشتگان از نور.
رابعاً، قرآن تصريح دارد به اين كه فرشتگان نافرمانى خدا نمى كنند: "لا يعصون اللّه ما امرهم" (تحريم: 6); "لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون" (انبياء:26). اما با وجود اين، به تصريح قرآن، شيطان از فرمان خدا سرپيچى كرد: "ابى واستبكر و كان من الكافرين" (بقره: 34); "كان من الجنّ ففسق عن امر ربّه" (كهف: 50); "فسجدوا الاّ ابليس ابى" (طه: 116); "الاّ ابليس ابى ان يكون مع الساجدين" (حجر: 30); "الاّ ابليس استكبرو كان من الكافرين"(ص:74); "انّ الشيطان كان للرّحمن عصّياً." (مريم: 44)
خامساً، قرآن شيطان را داراى ذريّه مى داند، آن جا كه مى فرمايد: "واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخذونه و ذرّيّته اولياء من دوني و هم لكم عدوٌ بئس للظالمين بدلا." (كهف: 50) اما چنين چيزى براى فرشتگان ثابت نشده است.
سادساً، قرآن مى فرمايد: ملائكه براى كسانى كه در زمين هستند از درگاه الهى طلب مغفرت و بخشش مى كنند: "و الملائكةُ يسبّحون بحمد ربّهم و يستغفرون لمن فى الارض و بالاسحار هم يستغفرون" (ذاريات: 18) و در جاى ديگر مى فرمايد: "الذين يحملون العرش و من حوله يُسبّحون بحمد ربّهم و يؤمنون به و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا وسعت كلّ شىء و علماً فاغفر للّذين تابوا واتّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم." (غافر: 7) ولى در آيات متعددى، شيطان را دشمن آشكار انسان مى داند و انسان را از پى روى او برحذر مى دارد: "و انّ الشيطان للانسان عدوٌ مبينٌ" (يوسف: 5); افتتخذونه و ذرّيّته اولياء من دوني و هم لكم عدّوٌ." (كهف: 50)

فلسفه آفرينش شيطان
چرا خداوند شيطان را آفريد تا هم آدم(عليه السلام) و هم فرزندان او را فريب داده، اغوا كند؟ اگر خلق نمى كرد، مسلّماً هيچ يك از بندگان او معصيت و نافرمانى نمى كردند و به طور كلى، آدميان از شرّ او در امان بودند. پس چرا او را خلق كرد؟
جواب: اولا، خداوند شيطان را جبراً شيطان (به عنوان موجودى شرير و موذى) نيافريد; بلكه شيطان پس از خلقت آن قدر عبادت خدا را انجام داد كه در زمره فرشتگان قرار گرفت. امام على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: "واعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ احبط عمله الطويل و جهده الجهيد و قد كان قد عبداللّه ستة آلاف لا يدرى امن سنى الدّنيا امّن سنى الاخرة عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم عن اللّه بمثل معصيتة."
پس اين خود شيطان بود كه با اختيارات خود از امر الهى تخلف كرد و از سجده بر آدم امتناع نمود و بدين روى، مطرود رحمت الهى شد.
ثانياً، خداوند انسان را در برابر فريب ها و اغواگرى هاى شيطان بى دفاع نگذاشته، بلكه او را به نيروهاى عقلانى و وحيانى مسلّح نموده است; از يك سو، به وسيله عقل و از سوى ديگر، از طريق وحى از ترفندهاى شيطانى آگاهى پيدا كرده است.
ثالثاً، وجود شيطان براى انسان به يك لحاظ، نعمت است و نه نقمت; چرا كه خود وسيله اى براى پيشرفت و تكامل بشرى است; زيرا اگر انسان با نيروهاى مخالف و بازدارنده از صراط مستقيم به مبارزه برخيزد، مسلّماً در تربيت روح و روان و تكامل معنوى او تأثير فوق العاده اى خواهد داشت.
از سوى ديگر، يكى از سنّت هاى الهى "امتحان" است; به اين معنا كه اراده خدا بر اين تعلّق گرفته كه همه بندگانش را به انحاى گوناگون بيازمايد: "احسب النّاسُ ان يتركوا و هم لا يفتنون." (عنكبوت: 2) خلقت شيطان هم خود وسيله اى براى آزمايش انسان هاست; زيرا انسان با توجه به اين مسأله سعى مى كند با انواع مكر و حيله هاى او مبارزه كند و با كمك و استمداد از عقل و وحى الهى، در برابر انواع توطئه ها و برنامه ها و نيرنگ هاى شياطين انس و جن مقاومت كند و تسليم نشود و بدينوسيله به عالى ترين مراتب كمال و سعادت انسانى نايل شود. بله، او مى تواند با اختيار خود، اسير شعارهاى شيطانى و مغلوب هواهاى نفسانى خويش گشته، به دانى ترين مراتب حيوانى سقوط كند. و معمولا افراد بى ايمان نسبت به معاد اين چنين هستند: "و لتُصغى اليه افئدة الّذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون." (انعام:113)

آيا انسان در برابر شيطان مجبور است؟
نه تنها انسان با علم حضورى، پى به مختاربودن خود مى برد و نه تنها آيات متعددى از قرآن دلالت بر اختيار انسان مى كنند، بلكه آيات فراوان ديگرى نيز دلالت دارند كه انسان در برابر شيطان مسلوب الاختيار نيست، بلكه شيطان از طريق تزيين (آراستن، زيباجلوه دادن) ، وسوسه ، دعوت ، تسويل (فريفتن) استزلال (لغزاندن) ، افتنان (به فتنه انداختن) اضلال (گمراه كردن) ، ايحاء (القا كردن سخن، وحى كردن، وسوسه كردن) وعده دروغ و مانند آن انسان را به نافرمانى خدا سوق مى دهد و اين همه، از لوازم شيطنت است. بايد توجه داشت كه اگر در بعضى از آيات اشاره به سلطه شيطان بر بعضى افراد شده، اين سلطه تكوينى نيست و از اين رو، شيطان در قيامت، به هنگام رويارويى با پيروان خود مى گويد: "انّ اللّه وعدكم وعدالحقّ و وعدتكم فاخلقتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني ولوموا انفسكم و ما انتم بمصرخيّ انّي كفرت بما اشركتمون من قبل..."(ابراهيم:22)
البته روشن است كه سلطه در آيه شريفه، اطلاق دارد و شامل هر نوع سلطه اى مى شود، چه سلطه بر ابدان باشد و چه سلطه بر افكار و انديشه ها.
دعوت شيطانى و تزيين اعمال و تسويل و وسوسه توسط شيطان ممكن است در انسان ميل و شوق به گناهان ايجاد كند و انسان هم پس از آن به راحتى تن به معصيت و نافرمانى خدا دهد، ولى اين به معناى مسلوب الاختيار كردن انسان نيست ،بلكه او مخيّر است كه دل و فكر خود را جايگاه و سنگر شيطان قرار دهد يا جايگاه ذكرالهى. بسيارند كسانى كه حاضر نيستند، حتى يك لحظه، قلب خود را جايگاه وساوس شيطانى قرار دهند; دل هاى آن ها لبريز از ايمان به خداست و هميشه بر او توكّل دارند و از اين رو، شيطان هم بر آن ها هيچ سلطه اى ندارد: "انّه ليس سلطانه على الّذين آمنوا و على ربّهم يتوكلّون" (نحل: 99) او بر بندگان خدا (كسانى كه واقعاً بنده او هستند) هيچ سيطره اى ندارد، مگر بر پيروان گمراه خود: "انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين" (حجر:42)

شياطين انس و جن
بعضى از آيات سخن از شياطين انس و جن دارند: "و كذلك جعلنا لكلّ نبى عدّواً شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضم الى بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون و لتصغى اليه أفئدةُ الّذين لايؤمنون بالاخرة و ليرضوه و ليقترفوا ما هم مقترفون." (انعام: 113)
چنان كه از آيه استفاده مى شود، شياطين انس و جن برنامه هاى اغواگرانه خود را به طور پنهانى، سريع و فريبنده به ديگران القا مى كنند و اين جاست كه در اثر اين القاءات دل هاى افراد بى ايمان به آخرت نسبت به آن ها متمايل گشته، سخنان و برنامه هايى را كه ظاهرى زيبا و باطنى زشت و كريه دارند، از آنان مى پذيرند و به آن دل گرم مى شوند و از اين طريق، به انواع گناهان شقاوت بار آلوده مى شوند: "وليقترفوا ما هم مقترفون."
نه تنها شياطين جن، بلكه شياطين انس هم براى گم راه كردن مردم برنامه ريزى ها مى كنند و از اين رو، قرآن به سران منافقان، كه از هيچ كوششى براى شكست مسلمانان دريغ نمى كردند، لقب "شياطين" مى دهد: "واذا لقوا الّذين آمنوا قالوا آمّنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم انّا نحن مستهزئون" (بقره: 14)

حزب شيطان
از بعضى از آيات استفاده مى شود كه خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد كه شيطان دشمن شماست، شما هم او را دشمن تلقّى كنيد و از پى روى او بپرهيزيد كه هدفش جز اغواى شما چيزى نيست و او حزب و گروهش را به راه هاى منحرف دعوت مى كند و اين جز دوزخ را در پى نخواهد داشت: "انّ الشيطان لكم عدوٌ فاتخذوه عدّواً انّما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السّعير." (فاطر:6)
اما در اين كه منظور از "حزب شيطان" چيست، قرآن خود توضيح مى دهد; در بعضى از آيات ، پس از معرفى منافقان و تبيين بعضى از برنامه ها و توطئه هاى آن ها ـ مانند طرح دوستى آن ها با غضب شدگان الهى، در مشكلات و گرفتارى ها با مسلمانان نبودن، با سوگند دروغ اعلان وفادارى كردن نسبت به مؤمنان، با سوگند مردم را از راه خدا بازداشتن وعيدهاى مكرر به آن ها دادن ـ مى فرمايد: "استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكراللّه اولئك حزب الشيطان الا انّ حزب الشيطان هم الخاسرون." (مجادله: 19); شيطان بر آنان استيلا پيدا كرده، ياد خدا را از خاطرشان محو نمود. آنان حزب شيطانند. آگاه باشيد كه حزب شيطان زيان كارانند.
پس در واقع، حزب شيطان دو مشخصه بارز دارند: يكى سلطه شيطان بر آن ها و ديگرى فراموش كردن خدا. دو مشخصه اى كه هر يك از آن ها به تنهايى مى تواند تباه كننده سعادت دنيوى و اخروى انسان باشد و از همين طريق شيطان برنامه هاى خود را اجرا مى كند.
امام على(عليه السلام) مى فرمايد: "الا و انّ الشيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و رجله.." ; آگاه باشيد كه شيطان حزب خود را جمع آورى كردهوسواره ها وپياده هاى(لشكر)خويش رافراخوانده است.
مرحوم علّامه جعفرى در ذيل كلمات گران سنگ مزبور مى گويد: "مسلّم است كه حزبى به نام "حزب شيطان" با علامت مخصوص يا لباس مشخص در هيچ نقطه اى از تاريخ بشرى نمودار نگشته است. ما با هر حزبى كه در تاريخ روبه رو مى شويم، با يكى از صفات جالب، كه مفهوم آرمانى انسانى دارد، خود را مشخص كرده است، مانند حزب عدالت، حزب آزادى، حزب ترقى خواهان و غيره... بنابراين، مقصود از "حزب شيطان" يك حزب رسمى با يك برنامه معيّن و هدف مشخص شيطانى نيست، بلكه بنا به قاعده اصلى:
ناريان مر ناريان را طالبند *** نوريان مر نوريان را جاذبند
منظور گردهمايى و تشكّل افراد و گردهمايى از انسان نماهاست كه هوا و هوس ها و خودكامگى ها... و مقام پرستى و تورم "خود طبيعى" آنان را با يكديگر متشكّل ساخته، همداستان و همرزم و هم پياله نموده است. اين گونه تشكّل، كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) آن را "حزب شيطان" مى نامد، از نظر ماهيت و نتيجه، پست تر و وقيح تر از تشكّل حيوانات درنده مى باشد; زيرا درندگان هر اندازه و به هر كيفيتى هم كه متشكّل گردند، نمى توانند به فعاليت هاى وسيع تر و عميق تر از محدوده غرايز معيّن خود بپردازند; مثلا، تشكّل ببرها هرگز نمى تواند تحوّل پليد در گروه ببرها يا ديگر جانداران به وجود بياورد، در صورتى كه حزب شيطان، كه از افراد انسانى تشكيل مى يابد، داراى نيروها و استعدادهايى است كه به وسيله آن ها مى توانند ارزش ها را نابود كنند، تحوّلات قهقرايى ايجاد كنند، اگر موقعيت ايجاب كند راه هايى را كه به پوچى حيات منتهى مى گردد پيش پاى مردم بگسترانند. حزب شيطانى مختصات ديگرى هم دارد; از آن جمله مى تواند از مفاهيم عالى انسانى مانند علم، تكامل، عدالت، وطن، آزادى، سوءاستفاده نموده با تحريك ابعاد آرمان جويى در انسان ها آنان را تا اعماق تباهى براند."
بعضى از آيات هم دلالت دارند كه شيطان لشكريانى دارد كه آن ها را براى اغواى مردم استخدام مى كند: "و جنودُ ابليس اجمعون" (شعرا: 95); "انّه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انّا جعلنا الشياطين اولياء للّذين لا يؤمنون" (اعراف: 27); "واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربّه افتتخّذونه و ذرّيتّه اولياء من دونى و هم لكم عدوٌ بئس للظالمين بدلا" (كهف:50)
سخنان امام على(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز بيانگر اين واقعيت است، آن جا كه مى فرمايد: "آنان در زندگى به شيطان اعتماد كردند; او را تكيه گاه خويش و ملاك كارشان قرار دادند، او هم آنان را دام خود و وسيله اى براى اضلال ديگران قرار داد و سينه هاى آن ها را لانه خود ساخت. در درون آن ها تخم هاى رذالت و پستى گذاشت و جوجه هاى آن را در دامنشان پرورش داد; با چشم آن ها مى بيند و با زبان آن ها سخن مى گويد و به كمك آن ها بر مركب اضلال و گم راهى خود سوار شده، كارهاى زشت و ناپسند را در نظرشان زيبا جلوه داده است. اينان مانند كسى هستند كه عملشان شاهد بر اين است كه با مساعدت شيطان انجام شده و گفتار باطل را او بر زبانشان جارى كرده است."
به هر حال، وقتى دل هايى كه بايد جايگاه ياد و ذكر الهى باشند به لانه شيطان تبديل شوند، خيالات، وسوسه ها، توهّمات، شك و ترديدها، انكار و تكذيب ها و در نهايت توطئه ها شروع مى شوند; كارهايى كه در واقع همگى تخم ريزى ها و يا جوجه هاى شيطانى هستند. آن گاه چنين افرادى خود وسيله اى براى شيطان در جهت صيدكردن و اضلال كردن مى شوند; چشمان آن ها چشمان شيطانى و زبان هايشان زبان هاى شيطانى خواهد بود، به طورى كه همه كلماتشان سخنان شيطان است. آرى، افرادى اين چنينى همان حزب و جمعيت شيطانى و دست ياران او هستند.
اينان كسانى هستند كه قبلا ويژگى هاى انسانى داشتند، اما در اثر پذيرش دعوت شيطان و زير چتر و حزب او درآمدن، از صراط مستقيم الهى منحرف گشته، آن ويژگى هاى انسانى را از دست دادند و خود به يكى از شياطين انسى مبدّل گشتند.

حزب اللّه
با توجه به آنچه در مورد حزب شيطان و آيات مربوط به آن گفته شد، تذكر اين نكته لازم است كه از منظر قرآن، حزب ديگرى نيز وجود دارد كه در برابر حزب شيطان قرار دارد و آن "حزب اللّه" است. اما در اين كه منظور از "حزب اللّه" چيست، قرآن ويژگى هاى افراد تحت پوشش اين حزب را چنين بيان مى دارد:
"لا تجد قوماً يؤمنون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله ولو كان آباؤهم او ابناؤهم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدّهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها رضى اللّه عنه و رضوا عنه اولئك حزب الله الا انّ حزب اللّه هم المفلحون." (مجادله:12)
ملاحظه مى شود كه قرآن مى فرمايد: گروهى را نمى يابى كه ايمان به خدا و آخرت داشته باشند، اما با دشمنان خدا و رسولش سازگار و دوست باشند (مؤمن به خدا و آخرت هرگز با دشمن خدا و رسول او طرح دوستى نمى افكند)، حتى اگر آن ها پدران يا فرزندان يا برادران يا فاميلشان باشند. خداوند در دل آنان ايمان را نوشته است و آن ها را به وسيله روحى كه از جانب خودش مى باشد تأييد كرده، آنان را به بهشت هايى كه از زير (درختان آن ها) جوى هايى روان است، داخل مى كند و در آن جا جاودان خواهند بود. آن ها از خدا خشنودند و خدا هم از آنان خشنود. (مسلّماً اين بزرگ ترين پاداش محبّ است كه محبوبش نسبت به او اظهار رضايت نمايد; نعمتى كه ارزش آن از همه بهشت و نعمت هاى آن بالاتر است.)
آن گاه خداوند متعال در پايان آيه شريفه اين جمعيت (و افرادى كه داراى چنين خصايصى هستند) را "حزب اللّه" اعلان مى كند و مى فرمايد: آگاه باشيد كه آنان حزب اللّه هستند و آن هايند كه اهل فلاح و رستگارى اند.
آيه اى ديگر "حزب الله" را كسانى مى داند كه پيرو خدا و رسول او و در خط ولايت باشند: "انّما وليُّكم الله و رسوله و الّذين آمنوا الذين يقيمون الصّلوةَ و يؤتون الزّكوة و هم راكعون و من يتولَّ اللّه و رسوله والّذين آمنوا فانّ حزب الله هم الغالبون." (مائده: 55ـ56)
از مجموع آيات مربوط به حزب اللّه، استفاده مى شود كه آن ها:
1. كوچك ترين سازش و دوستى با دشمنان خدا ندارند;
2. دل هايى سرشار از ايمان دارند;
3. مورد تأييدات الهى هستند;
4. پاداش آن ها بهشت است;
5. هم مورد رضايت الهى هستند و هم آن ها از خدا راضى مى باشند;
6. آن ها رستگاران و اهل فلاح هستند;
7. فقط پيرو خدا و رسول خدا و در خط ولايت هستند;
8. آن ها پيروز خواهند بود (و اين وعده اى است قرآنى و الهى).

دام ها و برنامه هاى شيطان
پس از آن كه ابليس مأمور سجده بر آدم شد و به سبب كبر و غرورى كه داشت از سجده بر او ابا كرد، به خداى متعال گفت: اگر تا قيامت مرا زنده بگذارى، همه فرزندان او ـ جز عدّه كمى ـ را گم راه كرده و آن ها را از راه طاعت و بندگى تو بدر خواهم برد: "قال ارأيتَك هذا الّذى كرمت علىّ لئن اخّرتن الى يوم القيامة لاحتنكنّ ذرّيّته الاّ قليلا." خداى متعال هم فرمود: برو كه كسانى كه از آن ها پيرو تو باشند، جهنم جزاى آن هاست كه مسلّماً جزايى تمام خواهد بود: "قال اذهب فمن تبعك منهم فانّ جهنّم جزاؤكم جزاءً موفوراً."
در اين جا خداوند به اسباب و وسايل و دام هاى شيطانى براى گم راه كردن مردم اشاره كرده، خطاب به شيطان مى فرمايد: از آن ها هركه را توانستى با صدايت تحريك كن و با سواران و پيادگانت بر آن ها بتاز و با آن ها در اموال و اولاد شركت كن و به ايشان وعده بده. و شيطان جز فريب به آن ها وعده نمى دهد. در حقيقت، تو را بر بندگان من تسلّطى نيست و حمايت گر و وكيلى (همچون) پروردگارت بس است: "واستفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً انّ عبادي ليس لك عليهم سلطان و كفى بربّك وكيلا." (اسرا: 64ـ65)
به راستى، اگر دقت كنيم، مى بينيم خداى متعال چهار دام و ـ به عبارت ديگر ـ چهار وسيله و برنامه براى شيطان در اضلال و اغواى ديگران برمى شمرد كه هميشه در دنيا به انحاى گوناگون كاربرد فراوانى دارند:
1. "واستفزز من استطعت منهم بصوتك"; هر كه را توانستى با صدايت تحريك كن و وسوسه نما. امروز هم شياطين بزرگ انس با پشتوانه و اعتماد به شياطين جن و ملاك قرار دادن آن ها به وسيله بنگاه هاى عظيم تبليغاتى خود و ابزار و وسايل ديگر، شايعات و تبليغات فراوان و دروغينى را براى گم راه كردن مردم و به خصوص جوانان به راه مى اندازند; تبليغاتى كاملا حساب شده در قالب خبر، شعر، مصاحبه، طنز و مانند آن ها كه فقط احزاب شيطانى را ياراى چنين تبليغاتى است.
2. "واجلب عليهم بخيلك و رجلك"; با فريادت لشگر سواره و پياده را به جانب آنان روانه كن. بزرگان شياطين انس هم نيروهاى عظيمى تحت عناوين گوناگون مانند "نيروهاى واكنش سريع" براى اهداف دروغينى مانند مبارزه با تروريسم آماده كرده اند كه در هر لحظه و در هر گوشه اى از جهان خواستند، هرطور صلاح ديدند، حمله مى كنند تا به اهداف شيطانى خود نايل شوند; اهدافى مانند سركوب كردن جنبش هاى آزادى بخش و استقلال طلب، حمايت از اقمار خود، كسب منافع اقتصادى و سياسى و باج گيرى.
3. "و شاركهم فى الاموال و الاولاد"; و با آنان در اموال و اولاد شريك شو. از جمله برنامه هاى شيطانى احزاب شيطانى در سلطه بر بندگان خدا و اغواى آن ها، رواج مسأله ربا در بين آن ها و سلطه بر منافع اقتصادى آن هاست تا هم اموال و ثروت هاى آن ها را به غارت ببرند و هم آن ها را مطيع خود و در نهايت، منحرف سازند. از سوى ديگر، هجمه فرهنگى به آن ها و شيوع فحشا و منكرات و ايجاد مراكز فساد و ازدياد فرزندان نامشروع و در يك كلمه، از خود بيگانه كردن جوانان، به طورى كه فرهنگ بيگانه را فرهنگ خود بپندارند و به طور كلى، حيوانيت را به جاى انسانيت تلّقى كنند و از فطرت الهى و ويژگى هاى انسانى خود كاملا بيگانه شوند، از جمله برنامه هاى شياطين است كه از طريق مسائل اقتصادى و تهاجم فرهنگى بر ايشان قابل دست رسى است.
4. "و عدهم"; و به آن ها وعده (دروغين) بده و (آن ها را بفريب".
آن ها را با وعده دروغين ـ كه اگر به برنامه هاى ما عمل كنيد، در آينده نه چندان دور به اوج رفاه و آسايش و دموكراسى خواهيد رسيد و اگر عمل نكنيد، هر لحظه از مدينه فاضله فاصله خواهيد گرفت و وعده هاى ديگر ـ اعوان و ياران خود را فريب مى دهند.
اما قرآن در خاتمه هشدار مى دهد تا مبادا بندگان صالح خدا فريب چنين وعده هاى دروغينى را بخورند: "و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً" و شيطان به غير از فريب دادن، به آن ها وعده اى نمى دهد. و باز خطاب به شيطان فرمايد: "انّ عبادي ليس عليهم سلطان"; بر بندگان من (هيچ گونه) سلطه اى نخواهى داشت. "و كفى بربّك وكيلا."

بعضى از نشانه هاى كارهاى شيطانى
گفته شد شيطان به انحاى گوناگون از طريق دعوت، تزيين، استزلال و افتنان، انسان ها را اغوا مى كند و اين امور هيچ منافاتى با اختيار داشتن انسان ندارند ـ به اين معنى كه انسان در برابر شيطان مسلوب الاختيار نخواهد بود ـ و نيز گفته شد كه در آيات متعددى خداى تعالى به انسان هشدار مى دهد كه مبادا از شيطان اطاعت كند.
با توجه به آنچه گفته شد، بعضى از آيات قرآن نشانه هايى را براى كارهاى شيطانى ذكر مى كنند; به اين معنا كه هشدار مى دهند كه شيطان دستور چنين كارهايى را مى دهد.
اين مسأله كمال لطف و عنايت الهى را نسبت به بندگانش مى رساند كه آن ها را به نحو احسن هدايت مى كند تا مبادا دست خوش وساوس و حيله هاى شيطانى قرار گيرند. به هر حال، بعضى از علايم كارهاى شيطانى عبارتند از:
1. وعده فقر; انسان را از انفاق و اداى زكات و خمس بازداشتن تا مبتلا به فقرنشود: "الشيطان يعدُكم الفقر"(بقره:268)
2. امر به فحشا; "... و يأمركم بالفحشاء" (بقره: 268);
3. امر به منكر; "فانه يأمر بالفحشاء و المنكر" (نور: 21);
4. ترساندن دوستان خود (تا مبادا جهاد كرده، با كفّار مواجه شوند); "انّما ذلكم الشيطان يخوّف اولياءه فلاتخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين" (آل عمران: 175)
5. ايجاد دشمنى بين مسلمانان از طريق شرب خمر و قماربازى: "انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر" (مائده: 91);
6. بازداشتن انسان از ياد خدا: "و امّا ينسينك الشيطان بعد الذكرى فلا تعقد بعد الذكرى مع القوم الظالمين" (انعام:68); "استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكراللّه" (مجادله: 19);
7. در آرزو قرار دادن: "يعدهم و يمنيّهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً" (نساء: 120);
8. جدال در مورد خدا: "و من النّاس من يجادل فى اللّهِ بغير علم و يتّبع كلَّ شيطان مريد" (حج: 3)
نشانه هاى كارهاى شيطان فراوان است، پرداختن به همه موارد، از حوصله اين بحث خارج است.

وظيفه ما هنگام مواجهه با وسوسه هاى شيطانى
با صرف نظر از آياتى كه به انسان هشدار مى دهند تا مبادا از شيطان پى روى كند (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انّه لكم عدوٌ مبينٌ و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم") (يس: 60ـ61) و با صرف نظر از آياتى كه نشانه هاى كارهاى شيطانى را بيان مى كنند (و قبلا ذكر شد) و با صرف نظر از همه آيات هشداردهنده در رابطه با شيطان، قرآن كريم به پيامبر دستور مى دهد كه هنگام مواجهه با وسوسه هاى شياطين، به خدا پناه ببر. "و امّا ينزغنّك من الشيطان نزعٌ فاستعذبالله انّه سميعٌ عليم" اين روش متقين است; آن ها هنگامى كه بعضى از شياطين در اطراف قلبشان شروع به گشت زنى مى كنند تا در آن ها ايجاد وسوسه كنند، متذكّر گشته ناگهان بينا مى شوند (و حجاب غفلت از آن ها برطرف مى شود): "انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائفٌ من الشيطان تذكّروا فاذا هم مبصرون" (اعراف: 200ـ201)
"البته استعاذه و پناه بردن به خدا هم خود نوعى تذكّر (و متوجه خدا شدن) است; چرا كه معناى استعاذه اين است كه فقط خداى سبحان است كه مى تواند اين دشمن مهاجم را با همه نيرويى كه دارد، دفع نمايد و همين طور استعاذه، خود نوعى توكّل به خداست."
در جاى ديگر مى فرمايد: "و امّا ينزغنّك من الشيطان نزغٌ فاستعذ بالله انّه هو السميع العليم." (فصلت: 36)
و نيز مى فرمايد: "و قل ربِّ اعوذبك من همزات الشياطين و اعوذبك ربِّ ان يحضرون." به پيامبر دستور مى دهد كه بگو پروردگارا من از وسوسه هاى شيطان ها به تو پناه مى برم و (باز) به تو پناه مىبرم ازاين كه نزد من حاضر شوند.

شيطان سرپرست بى ايمان ها
مسلماً شيطان توان جذب همه افراد را ندارد كه بخواهد از روى جبر آن ها را گمراه نمايد، بلكه اين افراد بى ايمان و دنياطلب و غافل از آخرت هستند كه خود را در اختيار شيطان قرار مى دهند و او را به عنوان ولىّ اتخاذ كرده، اوامرش را امتثال مى نمايند. خداى متعال از سويى مى فرمايد: "انّا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون" (اعراف: 27) و درجاى ديگر مى فرمايد: تسلّط شيطان بر كسانى است كه او را به عنوان سرپرست اتخاذ كرده اند: "انّما سلطانه على الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون" (نحل: 100) و در جايى سلطه او را بر گم راهان مى داند:"انّ عبادي ليس لك عليهم سلطانٌ الاّ من اتّبعك من الغاوين" (حجر:47) و در جاى ديگر، منافقان را تحت سلطه شيطان مى داند: "واستحوذ عليهم الشيطان فأنسيهم ذكراللّه" (مجادله:19)
و از سوى ديگر، براى اين كه مبادا شيطان بر انسان مسلّط گشته، در اعماق دل او نفوذ كند، قرآن كريم بارها او را به عنوان دشمن معرفى كرده (كه بحث آن گذشت) و حتى براى اين كه انسان در دام او گرفتار نيايد به او فرمايد: مبادا از گام هاى شيطانى پى روى كنى: "يا ايُّها الّذين آمنوا لا تتّبعوا خطوات الشيطان" (نور:21) كسانى را هم كه او را به عنوان ولى و سرپرست برگزيده اند در خسران و ضرر مى داند و مى فرمايد: "و من يتخّذ الشيطان و ليّاً من دون اللّه فقد خسر خسراناً مبيناً" (نساء:119) در جاى ديگر، او را بد قرين و همدمى مى داند: "و من يكن الشيطان له قريناً فساء قريناً." (نساء: 38)

امنيت مخلصان از وسوسه هاى شيطانى
اما شيطان با همه امكاناتى كه براى اغواگرى دارد، نسبت به بندگان مخلص الهى قدرت اضلال و اغواگرى ندارد، همان گونه كه خود نيز به اين حقيقت اعتراف دارد: "قالَ فبعزّتك لاغويّنهم اجمعين الاّ عبادك منهم المخلصين." (ص: 83) "مخلصين هم كسانى هستند كه پس از آن كه خودشان را براى خدا خالص كردند، خدا هم آن ها را براى خود خالص كرد، به طورىك غير خدا در قلبشان جاى ندارد. پس در هيچ لحظه اى مشغول به غيرخدا نيستند و هيچ گاه از غير خدا اطاعت نمى كنند. و لذا، تسويلات شيطانى يا هواهاى نفسانى و... كوچك ترين نفوذى در آن ها ندارند."
همان گونه كه از آيات استفاده مى شود، مصداق بارز مخلصان انبياى الهى و اهل البيت(عليهم السلام) هستند. قرآن درباره بعضى از پيامبران بزرگ الهى مى فرمايد: "واذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدي و الابصار انّا اخلصنا هم بخالصة ذكرى الدار و انّهم عندنا لمن المصطفين الابرار." (ص: 46) درباره بعضى ديگر (حضرت موسى(عليه السلام)) مى فرمايد: "انّه كان مخلصاً و كان رسولا نبيّاً" (مريم:51) درباره حضرت يوسف(عليه السلام)مى فرمايد: "انّه من عبادنا المخلصين" (يوسف:24) و در مورد اهل البيت(عليهم السلام)مى فرمايد: "انّما يريدُ اللّهُ ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً." (احزاب:33)
پس وقتى خداوند اراده تكوينى دارد كه آنان از هرگونه رجس وپليدى پاك باشند، روشن است كه شيطان نمى تواند در آن ها نفوذ كند.

چرا شيطان نمى تواند مخلصان را اغوا كند؟
"محدوده هستى شيطان هرگز مقام شامخ انسان كامل را در برنمى گيرد و به حريم بندگان مخلص راهى ندارد. اگر شيطان بخواهد انسانى را فريب دهد، از راه انديشه و افكار فريب مى دهد، اما به مقام فكرى و عملى انسان كامل و بندگان مخلص راه ندارد تا بتواند آن ها را وسوسه كند، بلكه شيطان در وهم و خيال راه دارد و نه در محدوده عقل محض. در انسان هاى ديگر كه شيطان رخنه مى كند، براى اين است كه عقل آن ها مشوب به وهم و خيال است، ولى انسان كامل وهم و خيال را در برابر عقل كامل خود خاضع كرده است. قواى درونى انسان كامل مأموم قوّه عاقله است و لذا، شيطان نمى تواند در عقل عملى انسان كامل از طريق اميد و محبت و گرايش راه پيدا كند و يا در عقل نظرى او از راه انديشه و علم راه بيابد; زيرا مرحله عالى نفوذ شيطان وهم و خيال است و از آن بالاتر نمى رود. شيطان از تجرّد تام عقلى برخوردار نيست; چنان كه در بخش عملى از محدوده شهوت و غضب نمى گذرد و به مرحله اخلاص، ايثار، تولّى و تبرّى راه نمى يابد. شيطان موجودى است مادى و داراى تجرّد برزخى و مثالى، و راهى به نشانه عقل محض ندارد; بله، او به عالم مثال راه پيدا مى كند. پس در مقام انسان كامل راه ندارد; زيرا نه مانند انسان كامل بىواسطه از اسما و حقايق باخبر است و نه مانند فرشتگان باواسطه خبر دارد. او لايق هيچ يك از اين دو مرحله نيست و لذا، گرفتار دو امر مى شود: يكى جهل به مقام انسان كامل و ديگرى استبكار كه منشأ اين استكبار هم وهم و خيال است; چرا كه عقل هرگز انسان را به كبر دعوت نمى كند. وهم است كه مقام هاى دروغينى را راست مى پندارد و انسان را فريب مى دهد. و اين كه گفته شد شيطان قادر به نفوذ و وسوسه انسان هاى كامل نيست، نبايد خيال كرد كه پس دوست آن هاست يا نسبت به آن ها بى اعتناست، بلكه دشمن آن هاست و همواره سعى مى كند كه اگر نمى تواند مستقيماً در خود آن ها راه پيدا كند، در خواسته ها و برنامه ها و در اجراى طرح هاى آن ها رخنه كند و نگذارد كه خواسته هايشان محقّق شود: "و ارسلنا من قبلكَ من رسول و لا نبى الاّ اذا تمنّى القى الشيطان في اُمنيّته." (حج: 52)

ممنوعيت ورود شياطين به آسمان ها
طبق نظر بعضى از مفسرّان، شياطين براى گم راه كردن پيروان خود، به آسمان ها صعود مى كنند تا كلام ملائكه را استماع نموده، براى افراد ضعيف الايمان جن بيان كنند و از سوى ديگر، به وسيله آن ها در دل هاى كاهنان ايجاد وسوسه نمايند و اين توهم را در آن ها ايجاد كنند كه غيب مى دانند. اين خود وسيله اى براى اغواى بيش تر و اخلال در امر هدايت مردم بود.
به هر حال پس از ظهور اسلام ديگر نتوانستند به چنين اطلاعاتى مانند اطلاعات مربوط به حوادث زمين دست رسى پيدا كنند; چرا كه شهاب هاى آسمانى مانع ورود آن ها به آسمان مى شد و آن ها را به طور دقيق مورد هدف قرار مى دادند:
ـ"انّازيّناالسمّاءالدّنيابزينة الكواكب وحفظاًمن كلِّ شيطان مارد لايسمعون الى الملأالاعلىويقذفون من كل جانب دحوراً و لهم عذابٌ واصبٌ الاّمن خطف الخطفة فاتبعه شهابٌ ثاقبٌ." (صافات: 10ـ6);
ـ "و انّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً و انّا كنّا نقعد مقاعد للسّمع فمن يستمع الان يجدله شهاباً رصداً." (جن: 9);
ـ "و ما تنزّلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انّهم عن السمع لمعزولون." (شعرا: 212);
ـ و حفظناها من كل شيطان رجيم الاّ من استرق السّمع فاتبعه شهابٌ مبينٌ." (حجر:18ـ17)
در اين جا ممكن است گفته شود تاريخ به طور متواتر دلالت دارد بر اين كه پيش از اسلام و آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز اين شهاب ها وجود داشتند، تا جايى كه حكما و فلاسفه قبل از اسلام درباره سبب حدوث آن ها سخن گفته اند. پس نمى توان ادعا كرد كه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين حوادثى اتفاق افتاده و چنين شهاب هايى به وجود آمده اند.
فخر رازى در جواب اين شبهه مى گويد: پيش از اسلام هم چنين شهاب هايى بود، اما در زمان رسول الله(صلى الله عليه وآله) بيش تر شده اند، به طورى كه اين كثرت آن ها در زمان آن بزرگوار به عنوان يكى از معجزات آن حضرت تلّقى شد.
فخر رازى شبهه ديگرى را مطرح كرده كه ملائكه در سطح اعلايى از فلك قرار دارند; همان گونه كه شياطين امكان وصول به سطح اسفل را دارند. از اين رو، حرم فلك مانع از نزديك شدن شياطين به فرشتگان مى شود. آن گاه اشكال مى شود كه شياطين نمى توانند كلام فرشتگان را استماع كنند تا نيازى به رجم باشد.
سپس جواب مى گويد: افعال الهى غيرمعلّله هستند; "فيفعل الله ما يشاء و يفعل ما يريد" و هيچ كس نبايد درباره افعال الهى اعتراض كند.
ولى بايد توجه داشت كه اين گونه پاسخ ها به چنين شبهاتى در صورتى امكان دارد كه ما فرشتگان را موجوداتى مادى و داراى مكانى مادى بدانيم، وگرنه چنانچه موجوداتى غيرمادى باشند ـ كه هستند ـ و خلقت آن ها از نوع خلقت آدمى و شياطين نباشد ـ كه نيست ـ بلكه موجودات و مخلوقاتى نورانى باشند و مجرّد ـ كه در جاى خود ثابت شده است ـ آن گاه نه تنها چنين پاسخ هايى غيرمعقول است، بلكه اصولا جايى براى طرح چنين سؤالاتى نخواهد بود و مسأله صورت ديگرى پيدا مى كند.
مرحوم علّامه طباطبايى در اين باره مى فرمايد: "بياناتى اين چنينى، كه در كلام الهى براى ما تبيين شده اند براى آن است كه حقايقى خارج از حس ما هستند و از طريق حواس، دست رسى به آن ها براى ما ميسّر نيست تا به صورت محسوس و نزديك به ذهن آن ها را تصور كنيم و از اين رو، خداى تعالى مى فرمايد: "و تلك الامثالُ نضربها للناس و ما يعقلها الاّ العالمون." (عنكبوت: 43) حقايقى ديگر، كه فراوان نيز هستند، در بيانات الهى اين چنين براى ما بيان شده اند; مانند عرش، كرسى، لوح، كتاب و... بنابراين، مراد از آسمانى كه فرشتگان ساكن آن هستند، عالم ملكوت است كه داراى افقى عالى تر است كه نسبت آن به عالم مشهود همان نسبت آسمان محسوس به زمين است. اما مراد از نزديك شدن شياطين به آسمان و استراق سمع آن ها از ملائكه و رانده شدن آن ها توسط شهب، نزديك شدن آن ها به عالم فرشتگان است تا به اسرار خلقت و حوادث آينده اطلاع پيدا كند و اين جاست كه آنان توسط نورى از ملكوت، كه طاقت آن را ندارند، رانده مى شوند. و مى توان گفت: منظور اين است كه شياطين براى باطل كردن و مشتبه كردن حق، خود را به آن نزديك مى كنند (و حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه گر مى سازند.) كه در اين جا فرشتگان آن ها را به وسيله حق رمى نموده، اباطيل آن ها را نابود ساخته و حق را هويدا مى نمايند."
پس طبق فرمايش مرحوم علّامه(رحمه الله)، يا بايد گفت: "سماء" در آيه شريفه به معناى عالم ملكوت، و صعود شياطين به آسمان هم به معناى نزديك شدن و توجه آن ها به عالم فرشتگان است و منظور از "شهاب" هم شهاب معنوى و نورانى است كه شياطين به وسيله آن ها رانده مى شوند و يا اين كه بگوييم: سماء به معناى حق است و صعود شياطين هم بيانگر نزديك شدن آن ها به حق براى نابودى آن است و "شهاب" هم به معناى آشكار و پديدارشدن حق توسط ملائكه مى باشد.
ولى در اين جا، احتمال سوّمى نيز وجود دارد كه بعضى از مفسّران بزرگ داده اند كه با توجه به آن، علاوه بر اين كه مسأله تجرّد ملائكه حفظ مى شود، مسأله صعود شياطين به آسمان هاى ظاهرى و مادى نيز توجيه نمى شود; همان گونه كه مرحوم علّامه توجيه كردند، و آن اين كه: مى دانيم شيطان از نوع جن است، جن هم موجودى مادى است و مانند انسان داراى روح مى باشد، اگرچه از آتش خلق شده است. موجوداتى هم كه داراى روح و جسم هستند، روح و جسم آن ها تأثير و تأثّر متبادل در يكديگر دارند; مثلا، گاهى انسان غمگين مى شود و اين حالت او امرى روحى است كه موجب لاغرشدن جسم او مى شود. بدن نيز در روح اثر مى گذارد; همچنان كه برخى غذاها مانند خوردن زعفران موجب نشاط آدمى مى شود يا اين كه پس از خوردن غذا، انسان احساس سنگينى مى كند; چرا كه خون كم تر به مغز مى رسد و انسان كم تر نشاط انديشيدن دارد. پس اگر روح بخواهد فعاليت هاى ويژه خود را انجام دهد، بايد جسم داراى شرايط ويژه بدنى باشد. مرتاضان هم از عكس همين قضيه استفاده كرده، براى تقويت روحشان ـ مثلا ـ كم غذا مى خورند يا كم حركت مى كنند يا كم تر تنفّس مى كنند كه صرف نظر از حرمت يا حليّت آن، بدينوسيله با موجوداتى مثل جن تماس مى گيرند و اطلاعاتى كسب مى كنند. همين قانون در مورد جن هم كه او نيز مادى مى باشد، صادق است و چنين رابطه اى بين روح و بدن برقرار است; يعنى مى توان چنين تصور كرد كه رفتن به جوّ زمين براى جن شرايط خاص روحى پيش مى آورد كه بر اساس آن روحش مى تواند با عالم بالا تماس بگيرد كه گويى اين بالا رفتن براى آن ها نوعى رياضت است كه به وسيله آن با حصول شرايط خاص، بهتر مى توانند از امور معنوى استفاده كنند; مانند كسب اطلاعات مورد علاقه براى اخلال در امر هدايت آدميان.
اين ماجرا هم تا پيش از توّلد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) ادامه داشت و آن ها بدينوسيله كم و بيش مردم را گم راه مى كردند، اما اكنون به نص قرآن، ديگر اين توانايى را ندارند: "فَمَن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً." (جن: 9)
اما در اين كه منظور از "شهاب" در اين صورت چيست، بايد گفت: اين احتمال بعيد نيست كه شهاب امرى معنوى باشد، گرچه ممكن است كه منظور همين شهاب ظاهرى باشد; زيرا وجود علل طبيعى به معناى نفى علل ماوراى طبيعى نيست; چرا كه اين ها مى توانند ابزار و معدّاتى باشند كه در حد اعداد و در عالم طبيعت تأثير دارند، اما تأثير حقيقى تر و اصلى تر از آنِ عوامل ماوراى طبيعى است. پس مى توان تصور كرد كه اختيار اين شهاب ها در دست ملائكه باشد، همان گونه از آيات استفاده مى شود كه آنان مدبّرات و رسل الهى هستند و پس از ولادت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، تدبير الهى در مورد اين شهاب ها چنين است كه وقتى شيطان ها بخواهند استراق سمع كنند به سوى آن ها پرتاب مى شوند; مانند باران كه به طور طبيعى مى بارد، ولى مؤمنان با نماز استسقا، طلب باران نموده، دعايشان مستجاب مى شود كه همين عوامل تحت تأثير ملائكه الهى است و در نهايت، تحت تدبير الهى، به گونه اى عمل مى كنند كه دعاى مؤمنان مستجاب مى شود.

پاورقيها:
"فاخرج منها فانّك رجيمٌ و انّ عليك اللعنةُ الى يوم الدين." (حجر: 34ـ35) و نيز ر.ك: اعراف: 13 / اسرا: 62 / ص: 78ـ77
و نيز ر.ك: عنكبوت:3/ ص:34/ دخان:17/ ص: 24 / تغابن: 15/ انفال:28/ بقره: 102/ بقره: 155/ محمد: 31/ كهف:7/ محمد:4/ هود:7/ ملك:2/آل عمران:186/بقره:124/آل عمران:154
نهج البلاغه، خطبه 10، ص 54
الفخر رازى، پيشين، ج 26، ص 121 / ص 122
"و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس" (بقره: 34) و نيزر.ك:اعراف:11/اسرا:61/كهف:50/طه:116 / حجر: 30/ ص: 73
برگرفته از: محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 11، ص 130 و ج 12، ص 165
"وعدهم و ما يعدهم الشيطان الاّ غروراً." (اسرا: 64) و نيز ر.ك: ابراهيم: 22
نهج البلاغه، ص 53، خطبه 7: "اتخذوا الشيطان لأمرهم ملاكاً و اتخذهم له اشراكاً فباض و فرّخ في صدورهم و دبِّ و درج فى حجورهم فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم فركب بهم الزلّل و زيّن لهم الخطل فِعْلَ من قدشركه الشيطانُ فى سلطانهونطق بالباطل على لسانه"
نهج البلاغه، تدوين صبحى صالح، خطبه192 (قاصعه)، ص 287
الفخرالرازى، التفسيرالكبير، ج1،ص213، چاپ دوم،بيروت، داراحياء التراث العربى
نهج البلاغه، تدوين صبحى صالح، خطبه 192 (قاصعه)، بيروت، 1387 ق، ص 287
محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، تهران، 1358، ج 3، ص 193
در سوره توبه، آيه 24 مى فرمايد: "قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم واموال اقترفتموها و تجارةٌ تخشون كسادها و مساكن ترضونها احبّ اليكم من اللّه و رسولهِ و جهاد فى سبيله فتربّصوا حتى يأتى اللّه بامره والله لا يهدى القوم الفاسقين."
الفخر رازى، پيشين، ج 26، ص 121 / ص 122
و نيز ر.ك: بقره: 168 و 208 / انعام: 112 و 124 / اعراف: 22 / طه: 117 / قصص: 15/ فاطر: 6/ يس: 60 / زخرف: 62 / اسراء:53
ر.ك: يوسف: 5/ كهف: 50/ بقره: 168و208/ انعام: 112و124/ اعراف:22/ طه:117/ قصص:15/ فاطر:6/ يس:60/ زخرف:62/ اسرا:53
"فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى" (طه: 120) و نيز ر.ك: اعراف: 2و200 / ناس: 4و5/ فصلت:36/ يوسف:100
محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 17، ص 124
آياتى كه در آن ها از او با عنوان ابليس يادكرده است: مانند: "و اذقلنا للملائكةِ اسجدوا لادم فسجدوا الاّ ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين" (بقره:34) و نيز ر. ك: حجر: 31ـ32 / اسرا: 61/ كهف: 50 / طه: 116/ ص: 74ـ75. در بعضى موارد نيز با عنوان شيطان از او نام مى برد: مانند: "يا بنى آدم لايفتننّكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنّة." (اعراف: 27) و نيز ر.ك: بقره: 26 / طه: 120. ضمناً از جمله آياتى كه به خوبى دلالت مى كنند بر اين كه اين شيطان همان ابليس است آيات 61ـ65 اسراء مى باشند.
الّذين ارتدّوا على ادبارهم من بعد ما تبيّن لهم الهدى الشيطان سوّل لهم و املى لهم" (محمد:25)
عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى، قم، اسراء، ج 6، ص 198، سيره پيامبران در قرآن، با تلخيص
ر.ك: محمود رجبى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380، ص 155
"انّما سلطانه على الّذين يتولّونه و الّذين هم به مشركون." (نحل:100) و نيز ر.ك: زخرف: 36/ مجادله:19/ اعراف:27
التحقيق در مورد معناى شيطان مى نويسد:"... و القول الجامع ان الشيطان هو المائل عن الحق و صراطه مع كونه متصفاًبالاعوجاج و هذا مفهوم كلى و له حقيقة و ثبوت فى الخارج..." ر. ك: حسن لمصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6 ، ص68، تهران، 1360
"... و يريدُ الشيطان ان يضلّهم ضلالا بعيداً" (نساء:60) و نيز ر.ك: يس: 62/ نسا: 119/ قصص:15
محمدحسين طباطبائى، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات 1390 ق، ج 8، ص 381
"فزيّن لهم الشيطان اعمالهم فصدّهم عن السبيل" (نحل: 24) "تاللّه لقد ارسلنا الى اُمم من قبلك فزيّن لهم الشيطان اعمالهم" (نحل: 63) و نيز ر.ك: عنكبوت: 38/ انعام:43/ انفال:48
فازلّهما عنها فاخرجهما ممّا كانافيه" (بقره:36) و نيز ر.ك: آل عمران:155
امام صادق(عليه السلام): "انّ الله عزوجل خلق الملائكة من نور و خلق الجانّ من النار." محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 61، ص 306) امام على(عليه السلام): ".. و جعل في كل سماء ساكنا من الملائكةِ خلقهم معصومين من نور من بحور عذبة و هو بحرالرحمةِ و جعل طعامهم التسبيح و التهليل و التقديس"..." (پيشين، ج 57، ص 92) پيامبر(صلى الله عليه وآله): "خلقت الملائكة من نور و خُلق الجانُ من مارج من نار" (فخررازى،پيشين، ج 2، ص 214)
"يا بنى آدم لايفتننكّم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنة" (اعراف: 27)
ر.ك: مجادله: 14ـ19
محمد معين، فرهنگ معين، واژه "شيطان"
حالاتى مانند پشيمانى، شك و ترديد و عذرخواهى و نيز مدح و ستايش يا مذمّت و سرزنش از بعضى افراد و همه نظام هاى حقوقى، اخلاقى و تربيتى، همه حاكى از وجود اختيار در انسانند.
"... و ما كان لي عليكم من سلطان الاّ ان دعوتكم فاستجبتم لي" (ابراهيم: 22) و نيز ر.ك: لقمان:21
"و كذلك جعلنا لكلّ نبى عدواً شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً" (انعام:13) ونيزر.ك:انعام:121
"همزات" جمع "همزه" به معناى دفع و تحريك شديد است. در بعضى از تفاسير روايى در معناى همزات آمده است: "هو ما يقع فى قلبك من وسوسة الشياطين" ر.ك: عبدعلى الحويزى، نورالثقلين، قم، دارالكتب العملية، ج 3، ص 552، حديث 113
ابوعلى الفضل طبرسى، مجمع البيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1379 ق، ج 8، ص 438

بخش نهم: جانوران در قرآن

پائين آوردن ارتفاع چهار يا هشت نوع از دامها

« و (خدا) هشت جفت (4 نوع) از دامها را برای شما پائین آورد».

«اَنعَام»: در اصل حيواناتی هستند که برای فرد نَعمَة هستند، ( و نَعمَة يعنی چيزی که رفاه و برخورداری و فراخی زندگی را می آورد)، ولی به دامها (حیواناتی که انسان در کار و زندگی و اقتصاد خود از آنها استفاده ميکند) و بيشتر به شتر و گاو و ميش و بز اطلاق می شود.  فعلِِ « اَنزَلَ» فعلِ ماضی از مصدر مزید «انزال» است، و اِنزال به معنی: پائین آوردن است. و منظور از پائین آوردن حیوانات مزبور برای انسان اینست که آنها در گذشته بلند بوده اند و برای کار و بهره وری انسان از آنها مناسب نبوده اند، و خدا ارتفاع آنها را بخاطر امکان استفاده انسان از آنها پائین آورده است. «ازواج»: در آيه می تواند بمعنی جفت باشد که در آنصورت هشت جفت بمعنی چهار نر و چهار ماده  از چهار نوع از دامها می شود، و می تواند بمعنی "صنف" باشد که در آنصورت بمعنی هشت نوع از دامها خواهد بود.

فسيلهای پيدا شده حيوانات نشان می دهند که نسل برخی از حيوانات در گذشته از نظر بلندی بلندتر و از نظر حجم بزرگتر از نسل امروزی آنها بوده، و نسل برخی ديگر در گذشته کوچکتر از نسل امروزی آنها بوده است، و همينطور نشان می دهند که حيوانات چگونه در ضمن ده ها ميليون سال تغييراتی کرده اند.

یکی از آن حیوانات که نسل گذشته آن بلندتر و بزرگتر بوده شتر است. فسيل پای شتر که در تصوير می بينيم و در سوريه پيدا شده نشان میدهد که شتری که در گذشته زندگی می کرده دو برابر شتر امروزی بوده، و فسيلهای ديگر که مربوطه به دوران ديگری است نشان می دهد که شتر در گذشته 4 متر ارتفاع داشته است. بهر حال چنانکه آيه گفته خداوند ارتفاع آنرا برای انسان پائین تر آورده تا برای انسان قابل استفاده بشود. ارتفاع شتر امروزی به دو و نيم متر می رسد.

دين ستيزی و له له زدن سگ

آیه 175 سوره اعراف از کسی صحبت میکند که آیات خدا را دور انداخته و بجای آن پيوسته هوس خود را دنبال کرده، و در ادامه آن آیه 176 چنين می گويد:

« و اگر می خواستیم او را با آیات خود بلند مي کردیم ولی او زمین گیر شد (یعنی اگر "ما" می خواستیم برای او تصمیم بگیریم و انتخاب کنیم او را بلند می کردیم، ولی انتخاب به او دادیم و او به زندگی و مال دنیا دل بست) و پيوسته هوس خود را دنبال نمود، بنابر اين او مانند سگ میماند، اگر بار روی آن بگذاری له له می زند اگر هم آنرا رها کنی له له می زند. اينست نمونه کسانیکه آیات خدا را دروغ می پندارند. داستانهای واقعی را بگو با امید به اینکه اینها بينديشند».

له له زدن سگ تنفس سريع است با دهانی باز و با زبانی معمولاً افتاده به بيرون از دهان. سگ در حالت عادی ميان 30 تا 40 نفس می زند و در حالت له له زدن ميان 300 تا 400 نفس. سگ اغلب هنگام بالا رفتن دمای گرمای بدنش له له می زند تا خود را خنک کند، چون غده های عرقی کافی برای خنک نمودن خود ندارد، (کمی در پاها دارد که برای خنک نمودن بدن آن کافی نيست) بنابر اين با له له زدن خود را خنک می کند. در نفس زدن هوای خنک وارد بدن ميشود و هوای گرم از بدن خارج می شود و به اين وسيله خود را تهويه و خنک ميکند.

سگ علاوه بر دليل فوق که "بالا رفتن دمای گرمای بدن وی" بود، بدلايل زياد ديگری همچون تشنگی، شادی، خوشنودی، ناخوشنودی، برخورد ناگهانی با چيزی، کار و خستگی، درد های روانی و جسمی، اندوه و غيره نيز له له میزند.

آيه گفت نمونه کسانيکه آيات خداوند را دروغ می پندارند مانند سگ است که چه بار روی آن بگذاری و چه آنرا بحال خود واگذاری در هر حال له له خود را می زند. بنابر شناختی که از سگ داريم معنی اين تشبيه اينست که فرد دين ستيز در هر حال دين ستيزی خود را دارد چه دين بنوعی با او کاری داشته باشد و چه نداشته باشد. ما امروزه درستی اين گفته آيه را در غرب می بينيم. امروزه در غرب دين اساساً با کسی کاری ندارد، ولی دين ستيزان دين ستيزی خود را دارند. يعنی اين از سرشت آنهاست همانگونه که له له زدن سگ نيز از سرشت خود آنست و می تواند هيچ ربطی به کار و رفتار انسان با آن نداشته باشد. (و سرشت انسان البته از نظر قرآن بدست خود انسان است).

حيوانات از بخش جلو مغز خود هدايت می شوند

«من به خدا آفريننده خودم و آفريننده شماها توکل کردم، هيچ حيوانی وجود ندارد که او از ناحيه جلو مغزِ آن آنرا هدايت نکند».

تاکنون برخی از حيوانات شناخته شده اند که در مغز خود عـنصر قطب نمائی دارند، که به کمک جريانهای مغناطيسی شمالی ــ جنوبی زمين که در تصوير وضعيت آنرا می بينيم هدايت میشوند. حيوانات با عنصر قـطب نمائی خود محل زندگی  و مسير پرواز و حرکت خود را ميشناسند.

اگر آهن ربائی را در نزديکی مغـز يک پرنده ببنديم، سيستم جهت يابی مغز وی را مختل می کند و پرنده نمی تواند مسير و محل زندگی خود را پیدا کند. (قرآن هر جانوری را (دابة) يعنی حيوان می نامد. و منظور ما از حيوانات در اينجا مطلق جانداران است که شامل پرندگان و حشرات و ماهی ها و غيره هـمه می شود).

کلاغ و خاکسپاری مرده

«پس از آن خداوند کلاغی را برانگيخت زمين را می کند تا به او (به قابيل) نشان دهد "چگونه پيکر برادر خود را به خاک بسپارد"، (قابيل) گفت: ای وای بر من! آيا من ناتوان تر از آن بودم که مانند اين کلاغ بوده پيکر برادرم را به خاک بسپارم. به اين تزتيب پس از آن از پشيمانان گشت».

نکات آيه:

1ــ کلاغ مرده را خاک سپاری می کند:

چرا خداوند کلاغ را برای آموختن خاک سپاری مرده به انسان می فرستد؟ پژوهشهای انجام شده روی پرندگان نشان می دهد که کلاغ فهميده ترين پرندگان است و ويژگيهائی دارد که آنرا از ديگر پرندگان جدا می کند، از مهمترين آنها يکی اينکه حجم مغز آن نسبت به بدنش نسبت به ساير پرندگان بزرگتر است، و ديگر اينکه مرده خود را بخاک می سپارد. وقتی کسی از کلاغها می ميرد، کلاغ ديگر با منقار و چنگالهای خود گور می کند و پس از آن بالهای کلاغ مرده را گرد می کند و به کنار بدن آن می آورد (همانگونه که ما با مرده خود می کنيم)، و پس از آن مرده را با احترام بلند می کند و در گور خود می گذارد و بعد روی آن خاک می ريزد. حتی کلاغی که گناهی می کند و در دادگاه کلاغان گناهکار حساب شده و به اعدام محکوم می شود و او را با منقارهای خود می کشند نيز توسط يکی از کلاغها برای خاکسپاری برده می شود و بهمان ترتيب بخاک سپرده می شود. (کلاغ ويژگيهای ديگری از جمله ابزار سازی و بکارگيری ابزار برای رسيدن و دست يافتن به خواسته خود چنانکه در تصوير می بينيم نيز دارد ولی از آنجا که موضوع آيه نيست به آنها نمی پردازيم).

 2ــ مرده می بايست به خاک سپرده شود:

فرستادن کلاغ برای آموزش دادن خاکسپاری مرده به انسان، به اين معنی است که مرده می بايست به خاک سپرده شود. و مرده ضمن اينکه خوراکی برای درندگان می شود و می گندد و خاک سپردن آن احترامی به فرد مرده است، هنگاميکه تحليل می رود و در جو پراکنده می شود بيماريهائی را ايجاد می کند. بنابر اين چنانکه آيه مطرح نموده، دين از دير زمان به انسان ياد داده بوده که مرده را می بايست به خاک سپرد.

"صدای خران" آزار دهنده ترين صدای ناخوشايند جانوران

« و در راه رفتن خود ميان رو باش و صدای خود را پائين بياور که آزار دهنده ترين صدای ناخوشايند براستی صدای خران است». (آيه نقل قول از لقمان در پند و اندرز دادن به فرزند خود است).

نکات آيه:
1ــ پائين آوردن صدا:

صدا و سر وصدای بلند زمانی که پيوسته باشد زيانهای زيادی به بدن و روان انسان وارد می کند که مهمترين آنها عبارتند از: زياد شدن ترشح ادرنالين که بنوبه خود از جمله منجر به بهم ريختن عصبی فرد می شود ـــ ايجاد شدن تنشهائی در کارکرد بينی و گوش و حنجره ـــ مبتلا شدن به خيلی از بيماريهای قلبی و خونی از جمله بالا رفتن فشار خون و تصلب شرايين ــــ و تنشهای همراه با احساس سردرد مزمن و احساس فشار و سختی.

2ــ "صدای خران" آزار دهنده ترين صدای ناخوشايند جانوران است:

واحد اندازه گيری شدت صدا دسيبل است. شدت صدای پچ پچ و درگوشی ميان 10 تا 20 دسيبل است، صدای ماشين کوچک 70 تا 80 دسيبل، صدای ماشين باری 80 تا 90 دسيبل، صدای هواپيما هنگام کنده شدن از زمين 110 تا 130 دسيبل. پائين ترين صدائی که انسان می تواند بشنود 20 دسيبل است. هنگاميکه شدت صدا به 45 دسيبل می رسد انسان نمی تواند آسوده بخوابد، نزديک 85 دسيبل دردهای گوش آغاز می شود. در سر و صداهای نزديک به 90 دسيبل آدم نمی بايست 8 ساعت بيشتر در آن فضا بماند، در 100 دسيبل نمی بايست بيش از دو ساعت بماند، در 110 دسيبل نمی بايست بيش از نيم ساعت بماند، و به 160 دسيبل که برسد آدم کر می شود.

و شدت صدای ناخوشايند خر که موضوع آيه می باشد بالای 100 دسيبل است. و امروزه انسان در ميان جانوران صدای ناخوشايندِ آزار دهنده شديدتری از صدای خر نمی شناسد و آنچه در آيه آمده مبنی بر اينکه "آزار دهنده ترين صدای ناخوشايند صدای خران است" درست است.

بلدرچين

« و ابر را بر شما سايبان نموديم و بر شما انگبين و بلدرچين فرود آورديم. (گفتيم) از خوردنيها و نوشيدنيهای پاکيزه ای که روزی  شما نموديم بخوريد. به ما نيز ستمی نمی نمودند بلکه به خودشان ستم می نمودند». («رزق» بمعنی: روزی، فقط مربوط به خوراکی و نوشيدنی است. هر چيزی که مستقيم و غير مستقيم به خوردن و نوشيدن مربوط می شود رزق ناميده ميشود).

در چهل سالی که بنی اسرائيل در سرزمين کنعان سرگردان بوده اند خداوند انگبين و بلدرچين را برای خوراک آنها برای آنها فرود آورده بوده است. چرا از ميان ساير پرندگان اين پرنده  بطرف آنها پرواز داده شده بوده است؟

اين پرنده از خانواده مرغان است ولی پرواز می کند. کمی از کبوتر کوچکتر است. بيشتر در علف زارها و کشت زارها ديده می شود. خيلی زود پرورش يافته بزرگ می شود. در هفته اول تولد خود 3 برابر بزرگ میشود، پس از 50 روز برای سر بريده شدن مناسب است و فاصله دو نسل آن 50 روز است. بطور ميانگين پس از 42 روز از عمر خود تخم می گذارد، و بيشترين تخم گذاری آن در عمر 70 روزگی آن است. در سال ميان 300 تا 350 تا تخم می گذارد. روزهای جوجه شدن تخم آن 17 تا 18 روز است. در برابر بيماريها مقاوم بوده و کم مصرف است.

 ضمن ويژگيهای نگهداری و پرورشی و اقتصادی بودن آن نسبت به پرندگان ديگر، از ارزش تغذيه ای بالاتری نسبت به پرندگان ديگر نيز برخوردار است. گوشت سينه آن 20.3% پروتئين، 2.9% روغن دارد، علاوه بر آن مواد معدنی از جمله آهن، کلسيوم، فسفر، همينطور ويتامينهائی از جمله ويتامين آ و ب دارد. کولسترول روغن آن پائين است (بالا بودن ميزان کولوسترول برای قلب خوب نيست). بافتهای گوشت آن نرم است (ساده جويده می شود). برای درمان نمودن درد مفاصل خوب است، سنگ را تحليل می برد. تخم آن از بهترين تخمهای پرندگان است و نسبت زرده تخم آن نسبت به تخم ديگر پرندگان بيشتراز سفيدی آنست (سفيدی آن 60.89%، زردی آن 31.85%، و قشر آن7.36% وزن آنست). و از مواد معدنی و ويتامينها و مواد غذائی غنی تری نيز برخوردار است. و بخاطر حجم کوچک آن و پايداری آن در برابر بيماريها و تحمل شرايط محيط زيست، نسبت به مرغهای ديگر اقتصادی تر محسوب می شود.و به اين خاطر نيز اين پرنده از ميان ساير پرندگان بر بنی اسرائيل نازل شده بوده است. انسان اهميت اقتصادی و غذائی آن را در اوائل قرن 18 شناخته و به پرورش آن پرداخته است.

خلقت شـتـر

 

«آيا نمی توانند ببينند شتر روی چه حسابی آفريده شده است»؟!

نـکـتـه آيـه: شتر روی حسابی آفريده شده!

شتر روی چه حسابی آفـريده شده است؟

1ـــ  داخـل دهـان آن از پوست سفـت و سخـت پـوشـيـده شـده کـه باعـث می شود بتواند گياهان دشت و صحرا که خشک و خاردار هستند را بخورد و زخمی نشود.

2ـــ  مژه های آن خيلی پرپشت و کيپ همديگر هستند که باعث می شود شن و ماسه و سـنگـريـزه هـای اطـراف به درون چشم وی نـفـوذ نکنند.

3ـــ گـوشـهـای آن کـوچکـ و پـوشـيـده از مـوهـای پـرپـشـت و بهم چسبيده است، که باعث می شود شن و ماسه داخل گوش آن نروند.

4ـــ  پـوسـته مـخاطی سوراخ بينی آن سطح خيلی پهنی دارند که راه نفوذ برای شن و ماسه به داخل بينی باقی نمی گذارند، ولی نم و رطوبت لازمه هـوای تـنـفـس را از هـوا می مکند و جذب می کنند.

5ـــ  کوهان آن محل ذخيره انرژی است. ضمن اينکه چربی آن قشری برای مقابله با گرما نيز هست.

6ـــ سطح کمر آن باريک است. که باعث می شود تابش گرم و سوزان نيم روزی خورشيد، فقط به قسمت کمی از بدن وی بطور مـؤثر بـتابـد. و در شرايط تابش قبل از نيم روز يا بعد از آن که خورشيد مايل می تابد، اگـر مـجـبـور باشد در آفـتـاب باشـد، رو به خـورشيد و يا پـشـت به خـورشيد زمين گير می شود. که اين نيز بنوبه خود باعث می شود تابش مؤثر خـورشيد فقط به سطح کم بالائی وی بتابد. پوسـت پـشمی وی نيز بخـش عـمده تابش گرمای سوزان را خـنـثی می کند. به اين ترتيب شتر می تواند گرمائی که خيلی از حيوانات ديگر را می کشد تحمل کند.

7ـــ کليه های وی قسمت زيادی از آبهای مصرف شده را دوباره پس می گيرند، (به اين خاطر ادرار آن غليظ است).

8ــــ پوست پـشـمی آن باريک و نرم است. هم گرما را خنثی می کند و هم بدن را خنک می کند.

9ــــ روده آن سلولهای جذب آب دارد. اين سـلـولـهـا قـسـمـت زيـادی از آب مـصـرف شـده مـوجود در غذای روده را جذب می کنند و برای بدن نگه می دارند. (به اين خاطر سرگين آن خيلی خشک است).

10ـــ  وقـتی ادرار می کند، دم خود را می جنباند تا ادرار به پـاهـا پاشيده شود. به اين شکل با خيس و مرطوب کردن خود به خنک شدن خود کمک می کند.

11ــــ  شکم وی خيلی بزرگ است. می تواند تا 200 ليتر آب بنوشد. علاوه بر آن مجراها و منابع ذخيره آب نيز دارد. که هنگام آب خوردن آنها را نيز پر می کند.

12ـــ مجرای خون وی در اعماق بدن قـرار نگرفـته بـلکه زير پوست گردن و پاها و پهـلـوهـا قرار گرفته است. اين باعث می شود که گرمای بدن را بيشتر به سطح بدن منتقل کند. و سـرخ رگـهـا حتی در شـرايـطـی که تقـريـباً بی آب باشند و در وضعيت تقريبی معادل يک دويست هزارم حجم واقعی خود، باز هم می توانند اکسيژن را به نقـاط مختـلف بدن منتقل کنند.

13ـــ  تکـيه گاهـهای وی در حالت نشستن (يعنی زانوها، آرنجها، و سينه) از قـشـر کلفـتِ پوستِ مرده تشکـيل شده است. اين قـشـر گرما را خنثی می کند و باعث می شود بدن آن زخم نشود.

14ـــ  کف پهن پای آن با يک قشر شاخه ای مجهز شده که باعث می شـود پای آن در شن و مـاسـه فـرو نرود. و پا را در مـقـابل ماسـه هـای تيز و گرم نيز محافـظـت می کند.

15ـــ درجه حرارت بدن وی می تواند خـيـلـی تغـيـيـر کـند ضمن اينکه از پستانداران است. حرارت بدن وی بين 34 تا 42 درجه در تغيير است. وقتی دما بالا برود دمای بدن وی نيز بالا می رود، اين امر باعـث می شـود کـه تـا دمـای مـشـخصی نيازی به عرق کردن برای خنک کردن خود نداشته باشد. و در مصرف آب خود صرفه جوئی کند.

شتر در واقع به حساب دشت و صحرا پرداخته شده است. يعنی برای گرما، کـمـبـود آب، شـن و مـاسـه.

کـسـانی می گـويـند دليلی برای وجود خدا نمی بينند. قرآن آنها را به مطالعه پديده های طبيعی مراجعه می دهـد. انـتـخـاب شتر از ميان ساير حيوانات برای مطالعه، به اين معنی است که وی چيزهای خاصی دارد. بر اساس شـناختی کـه ما امروزه از بافت بـيـولـوژيکی شـتـر داريـم نـيز در واقع همينطور هم هست، و می بينيم که در ساختار آفرينش شتر مغز و انـديـشـه و حساب و کتاب خوابيده است. در حالـيکـه در گذشته مردم فکر می کردند که تحمل شتر زياد است نه اينکه چيز خاصی در آن می ديدند.

گوشت خوک

« خوردن گوشت حيوان مرده ــ خون ــ گوشت خوک ــ گوشتِ حيوانی که بنامی غير از نامِ خدا سر بريده شده ــ گوشتِ حيوان خفه کرده شده ــ گوشتِ حيوان تحتِ ضربات کشته شده ــ گوشت حيوانيکه افتاده و در وضعيت بين مرگ و زندگی است ــ گوشت حيوانيکه بر اثر شاخ زده شدن مرده ـــ ... برای شما حرام شده است».

و در سوره انعام آيه 145 ضمن يادآوری تحريم گوشت خوک، خوک را حـيـوانـی انگـلی توصيف نموده:« ... لَحْمَ خِـنْـزِيـرٍ فَـإِنّـَهُ رِجْـسٌ = ... مگر اينکه گوشت خوک باشد، که موجودی انگـلی است».

در آیه 145 سوره انعام روشن کرده که منـظـور از حـرام بـودن خوردن خون «خـون مـسـفـوح» است، (خون مسفوح یعنی: «خـون ريخـتـه شده» که با هوا تماس پيدا کرده). دلـيـل تحريم آن نيز اين است که وقتی خون با هوا تماس پيدا می کند سمی می شود و می تواند بيماری زا باشد.

نکات آيات: خوک حيوانی انگلی و گوشت آن حرام است:

همانطور که قرآن مطرح می کند خوک در واقع يک حـيـوان انگـلی است. هم زندگی و هم روند توليد مثل آن هر دو انگلی است:

چرا گوشت خوک تحريم شده؟ چيزيکه فعلاً انسان امروز در مورد گوشت خوک میداند موارد زير است:

ـــــــ گـوشت خوک خيلی از انگـلها را منتقـل می کند. از جمله نوعی کرم (موسوم به کرمِ تِـنـيـا) که برخی از ناراحتی های دردناک را منجر می شود که برخی از آنها کشنده نيز هستند. عـناصـر آن در عـضلات و در چشم و مغز منتشر می شود. ميان 5 تا 25 درصد کـسـانـيـکـه گوشت خـوک مصرف می کنند ناراحتی نـاشی از کـرم مزبور را دارند. (اين کرم الـبـتـه در گوشت گاو نيز وجود دارد ولی کرم گوشت گاو خود بخود در انسان تکثير نمی شود اما کرم گوشت خوک بـدون عـامل تکـثير کننده تکثير می شود. هـمـيـنطور کرم خوک مقاومت بيشتری نسبت به کرم گاو دارد و براحتی کشته نمی شود و خطرناک تر است).

ـــــــ گوشت خوک طبقـه طبـقه است و ميان آنها پيه های متداخل در همديگر وجود دارد که بالاترين نسبت روغـن حـيوانی را دارند، و روغـن آن نيز از خطرناکترين نوع روغـن است. ( درصـد پـيه در گوشت خوک 28 درصد است در حـالـيکـه مثلاً در گوشت گاو 4 و نيم درصد).

ـــــــ گوشت خوک مـقـادير زيادی اسيد دارد. (ساير حيوانات 90 درصد اين اسيد را پس ميدهند ولی خوک فـقـط 2 درصـد آنرا پس می دهد). اين اسيد از جمله باعث الـتـهـاب مخ می شود.

يک متخصص آلـمانی نـتـيـجه مـطالعات خود و ديگران را در رابطه با گوشت خوک چنين بيان می کند: گوشت خـوک در مناطق گرم خطرناک تر از مناطق سرد است. در سودان و مناطق همجوار آن در يک شـرايط آب و هـوائی يکـسـانی تفاوت ميان سلامتی کسانی که گوشـت خوک می خورند و و کسانيکه نمی خورند خـيـلی زيـاد است. هـمـيـنـطـور در هند در يک آب و هوای مشترک، کسانی که گوشت خوک نمی خورند از کسانی که می خورند از سلامتی بالاتری برخوردار هـستند، بيشتر عمر می کنند و توان کاری بيشتری دارند. مثلا فرد پيری که گوشت خوک نخورده حمالی می کـند و از ارتـفـاعـات بــالا می رود، در حاليکه آنکه خورده نمی توانـد اين کارها را بکند و زودتر ضعف و بازنـشـسـتـگـی بـسراغ وی می آيد.  کسانيکه با تعالـيـم اسـلامی زنـدگی می کـنـنـد از سلامتی خـوب و بـالائی بـرخوردارند و بـيماريهائی که ديگران از مسائل تحريم شده دارند آنها ندارند. همينطور وی می گويـد در جريـان جـنـگ جهانی دوم از ارتش گـزارشی برای آنها می آيد که می گويد: سربازان آلمانی دچار ناراحتی ها و آبله هائی در پاها می شده اند که آنها را از جنگ و تـحـرک بـاز می داشـتـه و علاج سرپائی نيز برای آنها کافی نبوده بلکه به پشت جبهه انـتـقـال داده می شـده انـد. در حالـيکه مـردمـی کــه در هـمان مناطق و همان آب و هـوا زنـدگـی می کرده اند آن ناراحتی ها را نداشته اند. پس از بررسی ها می بينند که ارتش تـقـريـبـاً هـمـه روزه از گوشت خوک استفاده می کند. گوشت خوک را قطع می کنند و آن ناراحتيها تمام می شود.

هـمـيـنطور می گويد پس از اتمام جنگ که وضعيت اقتصادی خراب می شود و خوک بوفور طبق روال عادی نبوده اندازه مراجـعـات به پزشک نسبت به دوران پيش از جنگ کاهش پيدا می کند. ولی با رونق گرفتن اقتصاد و خورده شدن گوشت خوک توسط طـبـقـه ای کـه وضع خوبی داشته، بيماريها دوباره در آنها شروع می شود، در حاليکه طـبـقـه فـقـير که هنوز توان استفاده از گوشت خوک را نداشـتـه از سـلامتی بهتری برخوردار بوده است. و پـس از اينکه فـقـيـران نيز تـوان خريدن و خوردن آنرا  پـيـدا می کـنند دوباره وضع بيماريها طـبق روال پيشينِ خود زياد و هـمـه گـيـر مـی شـود. هـمـيـنـطـور وی می گويد که به آزمايشهای عملی در رابطه با گوشت خوک رو می آورد. 30 تا مـوش را با خـوراک خوک بزرگ می کند و 30 تای ديگر را با غذای عادی. آنهائـيـکه غذای خوک داده می شوند: سريعا بزرگ می شـونـد ـــ تـمـايلات تجاوزگرانه در آنـهـا ايـجـاد می شود، و دوست دارند که هـمـديگـر را بخورند و بيماريهائی از قـبـيـل سـرطـان و بيماريهای پوستی در آنها ظاهر می شود، ولی آنهائی که غـذای عـادی بزرگ می شـونـد هـيـچـيـک از ايـن مـوارد در آنهـا ظاهر نمی شود. او محتاطانه می گويد در گوشت خوک سمی است که فهميده نمی شود و روغن آن خطرناکـترين نوع روغن است. و مـوجـب تصلب شـرايين، بيماری قند، اختلال جريان خون، و نسبت بالائی از کلسترل را باعث می شود، و بافتهای آن فـسـفـر دارد که منجر به زيانهائی می شود.

شيرسازی دامها

« و در دامها نيز برای شما درس وجود دارد. از آنچه در شکم دارند از ميان غذای معده  و خون شير ناب را به شما می نوشانيم که برای نوشندگان گوارا است».

ماده اصلی شير چنانکه آيه گفته از ميان غذای درون معده و درون خون گرفته می شود. غده های توليد کننده شير مواد خود برای توليد شير را از خون و از مايعات بدن که مواد غذائی معده را آورده اند می گيرد.رود.

در زمان پيامبر می توان گفت که انسان بهرحال می دانسته که شير از غذای جويده  و خورده شده گرفته و توليد می شود، ولی اينکه آن مواد وارد خون نيز می شوند و بعد از ميان خون گرفته می شوند طبعاً کسی چيزی نمی دانسته است.

گوشت ماهی

« و اوست که دریا را برای شما مسخـّر کرد که گوشت سبک از آن بخورید». (طـَریّ بمعنی: تر و تازه ـــ نرم و آسان و سبک (از نظر کاربرد و کارکرد) ـــ و نم دار است).

آیه می گوید گوشت دریا (که عمدتاً ماهیها باشند)، از نظر کارکرد آسان و سبک هستند. ماهیها و خیلی از موجودات دریائی دارای روغنی مانند روغن زیتون هستند که برای معده سبک است، برای هضم آسان است، میزان غلظت خون را بالا نمیبرد بلکه بر عکس از کلسترول مضر کم میکند و کلسترول مفید را بالا میبرد که بنوبه خود از پیامدهای بد آن که از جمله راه بردن به ناراحتیهای قلبی است جلوگیری میکند.

مـورچـه

 

« تا اينکه وقتی (سليمان و سپاهيان وی) به دره مورچه ها رسيدند مورچه ای گفت: مورچه ها! داخل خانه های خود شويد تا سليمان و سپاه وی شما را خرد نکنند؛ آنها خرد شدن شما را احساس نمی کنند».

نکات آيه:

مورچه ها با هم صحبت می کنند: مورچه ها از جمله با مواد بودار شيميائی با هم صحبت می کنند.

2ـ مورچه ها زير فشار خرد ميشوند: علت اينکه آيه واژه خرد شدن بکار برده اينست که بدن مورچه به اندازه زيادی از مواد شيشه ای تشکيل ميشود. به اين خاطر هنگامی که زير فشار قرار ميگيرد خرد ميشود.

زنـبـور عـسـل

 

«و خدا به زنبورعسل وحی نمود کـه: از کوهها، درختان و از کندوهائی که مردم درست می کنند برای خود آشيانه بگير. بعد ازهر ثمری بخور و بعد (در بازگشت) مسيرهای مشخص شده پروردگار خود را دنبال کن (يا مسيرهای ساده شده پروردگار خود را دنبال کن). از شکمهای آن نوشيدنی با رنگهای گوناگون در می آيد و در آن مداوائی برای مردم وجود دارد. در اين رابطه برای افراد انديشمند نشانه ای وجود دارد».

(«ذللاً» جمع ذلـول است و از جمله به معنی: ساده، آسان، رام، بی درد سر و بی زحـمت است. اگـر در آيه «حال» بـرای «نحـل (زنبور)» باشد، معـنی جمله آن اين می شود که: زنبور از مسيری پيروی کند که برای وی مـشـخـص شـده. و اگر «ذللاً» حـال بـرای سُـبُـل باشـد، در آنصورت جمله به اين معنی می شود که: مـسـيـر بـازگـشـت زنـبـور آسان و بی زحمت شـده است. و هـر دو حالـت آن درست است).

نکات آيه: 1ـــ مسير بازگشت زنبور عسل رُند و بی درد سر است. 2ــ از شکم زنبور عسل نوشيدنی در می آيد. 3ــ عسل شفا بخش است.

1ـــ مسـيـر بازگشت زنبور عسل رند و بی درد سر است:

زنبور عسل با اشعه فوق بنفش می بيند. وقتی مسيری را می رود مـغـز آن زاويه هـای نـور خورشيد را ضبط می کند. در بازگشت بر اساس همان اطلاعات برمی گردد. وقتی هوا ابری باشد نيز خورشيد را با تحليل نور می تواند از پشت ابرهـا ببيند. جهات مغناطيسی شمال و جنوب نيز بکار می گيرد. و کندوی خود را هم از بوی آن می شناسد.

به اين ترتيب زنبور عسل در رديابی و مسـيـرشناسی هـيـچ مشکلی ندارد. و چنانکه آيه گفته: زنبور پس از اينکه ثمر پيدا می کند و می خورد، در بازگشت از مـسـيـری کـه برای وی تعيين شده پيروی می کند، و يا مسير بازگشت وی آسـان و بی دردسر است، (بـسـته به ايـنکـه جـمـلـه آن را چطوری تجزيه و تحلـيـل کـنيم).

2ــ از شکم زنبور عسل نوشيدنی در می آيد:

عسلی که زنبور در شکم خود درست می کند و در خـانه های کندو می ريزد 80 درصد آن آب است. يعـنی هـمـانـطـور که قرآن می گويد: «آنچه از شکم آن در می آيد در واقع نوشيدنی» است. بـعـد کارکـنان کـنـدو روی آن کار می کنند تا درصـد آب آن به 18 درصد می رسد و عسل سفـت می شود و هـمـيـنـطـور از آن نان درست می کنند.

3ــ عسل شفا بخش است:

چيزيکه فعلاً انسان از خواص طبی عسل می داند موارد زير است:

ــــ درصورت ماليدن عسلِ صاف به زخم، زيـچه ها (مـيکـروبها) را می کشد ومانع ازدياد آنهـا می شود وزخم زودتر بهبودی پيدا می کند.

ــــ برای دستگاه هاضمه شـفـابخش است.

ــــ دردهای روماتيزم را تخـفـيـف می دهد. 

ــــ به کودک کمک می کند که کـلسيم خود را حـفـظ کـند تا استخوان و دندانهای آن رشد کند. (توصيه شده به کودکان زير يک سال عسل داده نشود).

ــــ شفائی دور مدت برای برخی بيماريهای مزمن دارد.

ــــ برای التهاب حلق خوب است.

ــــ برای مفاصل خوب است.

خانه عـنکـبـوت

 

« کسانيکه بجای خـدا ديگران را ولی خود می کنند مانند عنکبوت می مانند کـه  خانه ای ساخت. براستی سست ترين خانه ها خانه عـنکبوت است، اگر می دانستند».

(«اولياء» جمع ولی است و ولی بمعنی: فرد نزديکی است که آدم مسائل خود را برای کمک گرفتن با وی مطرح ميکند).

نکات آيه:

1ــ آيه می گويد "اتخذت بيتاً: خانه ای ساخت". "اتخذت بيتاً"  صيغه ندرت ناميده می شود و انجام گهگاهی کاری را بيان می کند. و اين به اين معنی است که عنکبوت بطور گهگاهی برای خود خانه می سازد. پژوهشهائی که در زندگی عنکبوت شده نيز نشان می دهد که عنکبوت اغلب در سفر است و بطور گهگاهی برای خود خانه می سازد.

2ــ واژه "وَهن" بمعنی سست ضد "صلابت" بمعنی سفت و سخت ميباشد. آيه می گويد خانه عنکبوت سست ترين خانه ها است. يعنی اگر مثلاً به آن و به خانه هر موجود ديگری فوت کنيم، خانه عنکبوت کمترين مقاومت را نشان می دهد و از همه خانه ها متزلزل تر و آسيب پذير تر است. تا امروز انسان خانه ای سست تر از خانه عـنکـبوت نميشناسد. اگـر روزی خـانه ای سست تر از آن پـيـدا بشود قرآن ميسوزد. کـسـيکه در قـرن ششـم ميلادی (بيش 1400 سال پيش) دينی را از خود در ميآورد و همه دنيا را نگـشـتـه و خـانـه هـای هـمـه حيوانات و حشرات و غيره را نديده و نمی شناسد، هـيچگاه نمی آيد هـمه دين خود را در ايـن مـوضوع مايه بگذارد. روشن است که فـقط خداوند می تواند چنين مسائلی را با تأکيد مطرح کند. (حرف« اِنَّ » حرف تأکيد است).

3ــ نکته ديگر در آيه "وجه تشابه بين خانه سازی عنکبوت و کسانيکه بجای خدا ديگران را ولی خود ميکنند" می باشد. و آن اينست که عنکبوت از ماده شیمیائی بسیار قوی خود سست ترين خانه ها درست ميکند، کسانیکه بجای خدا دیگران را ولی خود می کنند نيز دنبال قویترینها هستند و قويترينها را دارند، و با قوی ترینها سست ترين حکومتها و روابط و مناسبات ها و مکاتب را درست می کنند. مانند آنچه بنام اردوگاه شرق شناخته می شد.

بخش دهم: مطالبی جالب از قرآن

آهـن

« و آهن را نازل کرديم. در آن نيروئی فـوقالعاده زياد و بـهـره وريـهـائی بـرای مـردم وجـود دارد».

نکات آيه: 1ـــ آهن نازل شده. 2ــ نيروی موجود در آهن فوق العاده زياد است. 3 ــ انسان از آهن بهره وری دارد.

1ــ آهن نازل شده:

آهن چگونه و از کجا نازل شده؟

آهـن و عناصر اصلی دیگر هر کدام در دمای مشخصی درست می شوند. آهن از جمله عناصری است که در ستاره های خيلی بزرگ تر از خورشيد درست می شود، برخی از عناصر نيز درگرمای پس از انفجار اوليه درست شده اند.

1ــ وقـتی کشش نيروی ستاره ماده ستاره را به مرکز می کشد و فشرده می کند، فاصله ميان ذرات تنگ و تنگتر می شود، و الکترونها بحالت تحليل در می آيند و بهم نزديک نمی شوند، و اين باعث می شود که دما بسرعت بالا برود. هنگاميکه دمای گرما به بالای 170 ميليون درجه می رسد يکسری امتزاجهای جديد آغاز میشود. هسته های هـليومی ذوب می شوند و عناصر سنگين تری را درست می کنند کـه در وحله اول کربن و اکسيژن است. (و در گرما و مرحله پيش تر از آن هيدروژن به هليوم تبديل می شود. و همينطور با بالا رفتن دمای گرما به درجه معينی، بترتيب عناصرسنگينتر و پيچيده تری درست می شوند).

2ـــ وقتی نـيـروی جاذبه دمای عنصر کـربن را به 700 مـيـلـيـون درجه ميرساند امتزاج جديدی آغاز می شـود کـه کـربن به نئـون و منيزيم تبديل می شـود. در قشرهای بيرونی تر آن که دمای حرارت کمتر است تبديل هـلـيوم به کـربن و هيدروژن بههـلـيوم ادامه پيدا می کند.

3ـــ وقـتـی دمـای حـرارت در مـرکز هـسـتـه به يک و نـيم مـيليارد درجه می رسد اتمهای نئون آغاز به ذوب شدن می کنند و اکسيژن و منزيم بيشتری راايجاد می کنند.

 

4ـــ وقـتی دمای حرارت بالای دوميليارد می رسد اتمهای اکسيژن بهم فشرده تر ذوب می شـونـد و به سيليکـون و گـوگـرد تبديل می شوند. اين عـناصر بوسـيـلـه قـشرهای عـناصر متحد الـمرکز اکسيژن، نئون، کـربن، هـلـيـوم وهيدروژن احاطه شده اند.

5ــ فـشـار نـاشـی از اضـمـحـلال هـسته ای دمای حرارت را بالای 3 ميليارد درجه بالا می برد و در مرکزِ فـشـرده شـده، سيـلـيکون و گوگرد را به کره ای از آهـن تـبديل می کند که تـقـريباً 1.44 جـرم خـورشـيـد می شود. به دلـيل ساختمان هسته ای آهن که اجازه نمی دهـد اتـمـهـا ذوب و مـضـمـحل شوند و عنصر سنگين تری درست شوند، اين آخرين واکنش است کهمی تواند در مرکز ستاره رخ بدهد.

6ـــ وقتی امـتـزاج در داخـلی تـريـن بخـشـهای ستاره تمام می شود آخرين مرحله جاذبه (جذب) آغـاز می شود. هـسـتـه آهـن در مرکز سـتاره  خــود را با سرعتی معادل 70000 کـيـلـومـتـر در ثانيه جمع می کند. درجه حرارت تا صد ميليارد درجه بالا می رود. هـسته های آهن چنان بهم فشرده می شوند که در هم مضمحل می شوند. اين گـرمـای تـصــور نکـردنی انـدازه هـای بـسيار زيادی از نوترون تـوليد می کند که فعلاً در وسط ستاره محصور هستند. ماده در اين حرارت به آخريـن حـد تـراکـم خـود رسـيده و بيش از اين نمی تواند فشرده بشود. نيروی دفع ميان هسته ها بيشتر از نيروی جاذبهمی شود.

7ـــ پس زنی از جانب مرکز سـتاره، ماده را از مرکز ستـاره در موج انفجار پرتاب می کند. در پرت سازی آنرا از ميان قشر سيليکون سرازير می کند که آنرا گرم کرده و بخشی از هـسته هـای آنرا مضمحل می کند و ايزوتوپهای راديواکتيوی نيکل و عناصر سنگـيـن تر ديـگـری را درسـت می کند. موج انـفـجـار در حينی که به بيرون سفر می کند به درست کردن عناصر جديد ديگری ادامه می دهد. ستاره منفجر می شود و در فضا پخشمی شود.

به اين ترتيب آهـن در ستاره هـا و در حرارت بالای 3 مـيـلـيارد درجه تـوليد می شود و با انفجار ستاره در هستی پراکنده می شود. و به اين ترتيب نيز آهـن از آسـمان به زمـيـن نازل شده است.

آهـن بيش از يک سـوم از مـواد زمين را تشکيل می دهد.  بيش از 99 درصد آن در درون زمين است. بميزانيکه از مرکز زمين رو بـطـرف سـطح می آيـيم درصـد آن کـم و کـمـتـر می شـود. آهـن مـوجـود در قشر خارجی زمين حدوداً 5 يا 6 دهم درصد کل آهن زمين است.

2ــ نيروی موجود در آهن فوق العاده زياد است:

چنانکه آيه مطرح کرده "نـيـروی مـوجـود در آهـن فوق العاده زياد" است. برای درست کردن يک ذره آهن نـيـروئـی بيش از چهار برابر نيروی موجود درمنظومه شمسی" مورد نياز است.

3ــ انسان از آهن بهره وری دارد:

هموگلـوبين در خـون انـسـان و خـيـلی از حيوانات دارای آهن است. همينطور ماده سبز در اکثر گياهان دارای آهن است. و بدون آهـن حيات نيز نمي توانست بوجود بيايد.

 

سرعت حرکت اوامر خداوند

« خدا مسائل زمین را از فضا اداره میکند و بعدها (اوامر وی) در شبانه روز معادل 1000 سالی که شما می شمارید بطور زیگزاگی بطرف وی بر می گردد».

آیه میگوید که اوامر خداوند در روز به اندازه هزار سالی که ما می شماریم به طرف خدا حرکت میکند.منظور آیه از سالی که ما (مسلمانان) می شماریم سال قمری است که مربوط به گردش ماه بدور زمین است. ماه در هر سال 12 بار دور زمین می گردد و در هر 1000 سال 12000 بار. مسافتی که ماه در 12000 بار گردش خود بدور زمین طی می کند83134723/25 بیلیون کیلومتر است. یعنی اوامر خداوند دریکشبانه روز مسافت مزبور را طی میکنند. هر شبانه روز 09966/86164 ثانیه است. اگر مسافتی که اوامر خداوند در روز طی میکنند را بر ثانیهها تقسیم کنیم سرعت حرکت اوامر خداوند در ثانیه بدست می آید. بترتیب زیر:

83134723/25 (بيليون کیلومتر) تقسيم بر 09966/86164 (ثانيه) = 458/299792 کیلومتر در ثانيه

سرعتی که برای حرکت اوامر خداوند در ثانیه بدست می آید 458/299792 کیلومتر در ثانیه است، و این سرعت همان سرعت حرکت نور در ثانیه است. و می توان نتيجه گرفت که اوامر خداوند نور يا از خانواده نور است.

در رابطه با زیگزاگی حرکت کردن نیز چنانکه می دانیم چیزی در فضا مستقیم حرکت نمی کند بلکه هر چیزی تحت تآثیر نیروی جاذبه کائنات خم می شود. و خم شدنمکرر به این طرف و آن طرف ناشی از نیروی جاذبه کائنات نیز مسیری زیگزاگی برای پدیده ایجاد می کند.

 

سـنـگ

 

« در بين سنگها سنگهائی هستند که جويبارها از آن جاری میشود، و سنگهائی هستند که می ترکند  و آب از آنها بيرون می آيد».

نکات آيه: سنگهائی وجود دارند که جويبارها (چشمه ها) از آنها فوران می کند و سنگهائی هستند که می ترکند و آب از آنها بيرون می آيد:

سنگهائی که در دل زمين قرار دارند آب را نگه می دارند و باعـث می شـوند که به اعـماق زمين فـرو نرود. اين سنگها براثر تغـييرات روی سطح تحت فشار واقع می شوند و خرد خرد می شوند. بدنبال آن چشمه از آنها جاری می شود و آبـشار ايـجـاد می شود.

سنگهای ديگری نیز  روی زمين هستند  که آب در آنها نفـوذ می کند، وقـتی سـرد و منجمد می شـونـد، از آنـجـا که آب هنگام يخ  زدن حجيم تر می شود، سنگ می ترکد و مسير آب در آن ايجاد می شود.

 

ثـروتـهـای زمـيـن تـقـسـيم شـده است

 

«آيا آنها هستند که نعمتهای خدا را تقسيم می کنند. ما ثروتهای آنها را در زندگی دنيا تقسيم کرديم و آنها را درجاتی بر همديگر برتری داديم تا باهم مبادله دو يا چند جانبه کنند. و بهشت خدا از آنچه جمع می کنند بهتر است».

نکته آيه: ثروتهای زمين " تقسيم شده" است:

چنانکه آيه مطرح کرده ثروتهای زمين تقسيم شده است. و هر يک از آنها نيز در زمينه ای بر ديگری برتری دارد  که باعث می شود مردم سرزمينهای مختلف بهم وابسته و با هم مبادله دو يا چند جانبه کنند.

 

زمـان

در قرن بيستم نسبی بودن زمان مطرح شد. به اين معـنی که زمان در همه جا و برای همه چيز يکسان نيست. بلکه بستگی به سرعت پديده دارد،هر چه سرعت پديده بيشتر باشد زمان کمتری بر آن می گذرد. در سرعتی معادل سرعت نور زمان به صفر می رسد. يعـنی اگر چـيـزی با سرعـت نور حرکـت کند زمان بر آن نمی گذرد.

زمان در قـرآن  به عـنـوان يک مـقـوله نسبی مطرح شده. از جـمـلـه:

« يک روز برای خدا مانند هزار سال در محاسبات شما است».

« و روزی که آنها را زنده کند گوئی بيش از ساعتی از روز مرده نبوده اند و همديگر را می شناسند. آنجا کسانيکه ديدار خدا راتکذيب کرده بوده باشند و هدايت را انتخاب نکرده باشند زيان خواهند کرد».

 

به فضا رفتن انسان

 

«هرگاه توانستيد از محدوده زمين و سيارات بيرون برويد می توانيد برويد. البته فقط با نيروی برتر میتوانيد اين کار را بکنيد»!

نکات آيه:

1ـــ انسان می تواند زمين و سيارات را ترک کند:

انسان فعلاً زمين و ماه را ترک کرده و حقانيت درستی مضمون آيه را ثابت کرده است.

2ـــ زمين و سيارات محدوده مشخصی دارند:

نيروی جاذبه زمين و سيارات مرز و محدوده مشخصی دارد.

3ـــ انسان با سلطان (يعنی با نيروی برتر) می تواند زمين وسيارات را ترک کند:

انسان فعلاً با نيروی برتر بر نيروی جاذبه زمين و ماه، آنها را ترک کرده است.

 

مرحله به مرحله بالاتر رفتن در فضا

«به سرخی پس از غروب سوگند ياد ميکنم ـــ و به شب و آنچه را جمع می کند ــ و به ماه وقتيکه کامل می شود ـــ که شما ارتفاع پس از ارتفاع بالا خواهيد رفت».

نکته آيه: انسان ارتفاع پس از ارتفاع (در فضا) بالا خواهد رفت:

انسان ابتدا با هواپيما چند کيلومتر بالا رفت. بعد در مرحله بعدی در ارتفاع بالاتری مدار زمين را دور زد.  بعد در ارتفاع بالاتری به ماه رفت. و در آينده نيز باز هم بالاتر و بالاتر خواهد رفت.

در رابطه با جمع شدن پرخی پديده درشب نيز می توان بسته شدن گلها را نام برد. برخی گياهان گل خود را در روز باز می کنند و در شب می بندند تا  آنرا در مقابل رطوبت و سرما حفـظ کنند.

 

همه چيز روند ميرائی دارد

« همه چيز در روند و فرايند فرسودگی و پيری است»!

نکـتـه آيه: همه چيز در روند و فرايند پيری، فرسودگی و ميرائی است!

قـانون آنتروپی (دومين اصل ترموديناميک) می گويد: هـمـه چـيـز يـعـنی: هـمـه ماده مـوجـود در جـهـان، رو بـه کـهـولـت، فرسودگی، پيری و ميرائیاست. اين آيه اصلی از اصول مسلم علمی امروز است.

 

چيزی در هستی از بين نمی رود

«ذره ای از يک مثقال نيز از نظر خدا ناپديد نمی شود نه در سيارات و نه در زمين، و هيچ چيز کوچکتر يا بزرگتر از آن نيز نيست مگر اينکه در هستی همچنان باقی می ماند». «هيچ چيز ناپديد شده ای در فضا و زمين نيست مگر اينکه در جهان عينی همچنان وجود دارد».

نکـتـه آيات: چيزی در هستی نابود نمی شود!

اصل اول ترموديناميک اصـل ثبات و بـقای انرژی است. اين اصل می گويد: در هستی چيزی از بين نمی رود بـلـکه ماده و انرژی تغيير شکل می دهند.آيات مزبور از اصول مسلم علمی امروز هستند.

 

هر چيز زنده ای اندازه داده شده و هدايت می شود

«هر چيزی را آفريد و بلافاصله همه چيز آنرا تقدير نمود)». « و آن خدائی که تقدير کرد و بلافاصله هدايت نمود».

نکات آيات:

1ـــ موجودات زنده تقدير شده اند (يعنی: همه چيز آنها بدقت مشخص شده و اندازه داده شده):

موجودات زنده از عناصری که سلول ناميده می شود  تشکيل می شوند. هـر سـلـولی مولکولهای DNA  را در بر دارد.   DNA (مخفـف desoxyribonucleicacid) ماده شيميائی است که ژن را تشکـيل می دهـد. ژنها اطلاعـات توارثی با خود دارند. يعنی همه ويژگيهای مربوط به موجود زنده از قـبيل انـدازه، رنگ، طول و شکل و غيره در آن تقـدير شده. (انسان اين تقـدير را بصورت "اطلاعاتِ بصورتِ کد ضبط شده" تصور می کند). وقتی سلولهای نر و ماده بهم ميرسند و درهم ذوب می شوند و يک هويت جديد شکـل می گيرد ژنها کار شکل دادن به موجود خود را آغاز می کنند.

2ـــ آفرينش موجودات زنده هدايت می شود:

ژنها که اطلاعات توارثی را با خود دارند روند آفرينش (روند رشد و شکل گيری) پديده خود را هدايت می کنند.

 

رفتن ذره در تخته سنگ و در سيارات

« فرزند کوچکم! چنانچه عملی کهانجام می دهی به اندازه ذره ناچيزی از خردلی باشد، و در تخته سنگ يا در سيارات و يا در درون زمين رفته باشد خدا آنرا خواهـد آورد»!

نکات آيه:

1ـــ ذره ناچيز در تخته سنگ می رود:

قشر خارجی زمین از لايـه های متعددی تشکیل میشود که در حرکت هستند. در برخی جاهـا کناره يکی از آن لايه ها زير لايه ديگر می رود و به مواد مذاب می رسد. بعد با آتشـفـشان فوران می کند و پس از سرد شدن به تخته سنگ تبديل می شود.  به اين شکل ذره ای که روزی روی سطح زمين بودهالآن در دل يک تخته سنگ قـرار دارد.

2ـــ  ذره در سيارات می رود:

 پيوسته گاز و انرژيها و گـرمـا و ذرات از محدوده اطـراف زمـين خارج شـده و به فـضـا می رود. به ايـن شـکـل ذره ای که روزی روی زمين بوده الآن می تواند در سياره ديگری باشد.

 

زيگزاگی پيش رفتن در فضا

« چنانچه دری هم از جو رو به فضا برای اينها باز می کرديم و در آن زيگزاگی پيش می رفتند ــ باز هم می گفتند: نه! ما در فضا نيستيم يا نه"ما را سحر زده" کرده اند»!

نکات آيه:

1ــ وقتی انسان رو به فضا می رود در جو دری ايجاد می شود. 2ـــ انسان در فضا زيگزاگی پيش می رود. 3ـــ در فضا انسان احساس غير طبيعی دارد (احساس سحر زده شدگی میکند).

1ــ وقتی انسان رو به فضا می رود در جو دری ايجاد می شود:

وقتی انسان زمين را ترک می کند طبقه ازون جو سوراخ می شود و بمثابه باز شدن دَر می ماند.

2ـــ انـسان در فضا زيگزاگی پيش می رود:

واژه عروج که قرآن برای حرکت وادامه حرکت در فـضا از آن استفـاده  کرده است به معنی «حرکت زيگزاگی» است. و اين به اين معنی است که حرکت و پـيـش روی در فـضـا در يک رونـد و فـرايند زيگـزاگی صورت می گيرد. واقعيت هم همين است. در فضا چيزی راست و مستقيم پيش نمی رود بلکه تحت تأثـيـر نيروی جاذبه کج می شود. حتی مسیر نور و امواج نيز تحت تأثير نيروی جاذبه کج  می شوند و زيگزاگی پيش می روند.

 

3ـــ در فضا انسان احساس غير طبيعی دارد:

احساس و وضعيتی که انسان در فضا دارد نسبت به احساس و وضعيتی که روی زمين دارد با هـم فـرق می کند. از جمله:

ـــ در فضا انسان سمت بالا و پائين رااحساس نمی کند، چون سمت پائـيـن ناشی از کشش نيروی جاذبه زمين است که در فضا وجود ندارد. و وقتی سمت پائين احساس نشود طبعا سمت بالائی نيز احساس نخواهد شد.

ـــ در فضا انسان نمی تواند روی پاها راه برود چون وزن ندارد. برای جابـجـائـی خـود می بايست دسـتاويزی را بگيرد و خود را بجلو بکشد و يا با پای خود چيزی را به عـقـب هـل دهد که باعث جلو رفـتن وی بشود.

با اين و ضع و احساس در فضا، چنانکهآيه گفـته: "اگر آنها به فضا برده می شدند"  باز هم می گفـتند: "ما در فضا نيستيم بلکه ما را سحر زده کرده اند".

مرگ و زندگی پديده های بزرگ در زمين و فضا

« و اين اوست که پديده ها را درست می کند و دوباره به وضعيت خود بر می گرداند. و برگرداندن آنها (تکرار آفرينش آنها) برای وی ساده تـر است. وی نمونه های بزرگی نيز از اين موارد در فضا و زمين دارد».

نکته آيه: تولد و مرگ پديده های بزرگ در فضا و زمين:

در فضا ستاره ها متولد می شوند ومی ميرند. و در زمـين کوهها متولد می شوند و با عوامل فـرسايش می ميرند و با زمين يکسان می شوند.

 

تسخير همه چيز برای انسان

« و آنچه در اجرام فضائی و در زمين است همه را خود خدا در امکان بهره وری شما قرار داد».

نکـتـه آيه: هر چه در زمين و فضا است همه در امکان بهره وری انسان قرار داده شده است:

انسان امروزه از خيلی از چيزهای موجود بهره وری می کند. از جمله:

ــــ از الکترون  در ابعاد وسيعیاز جمله برق استفاده می کند.

ــــ از نيروی خورشيد برای توليد برق استفاده می کند.

ــــ از انواع باکتريها و ميکروبها و ويروسها استفاده می کند.

ــــ از انواع امواج بهره برداری می کند.

 

وجود چيزهای نامرئی

« سوگند می خورم  به آنچه می بينيد و آنچهرا نمی بينيد، که اين قرآن سخن پيامبری است که در نهايت خوبی است».

 نکته آيه: چيزهائی وجود دارد که انسان آنها را نمی بيند:

امروزه انسان به کمک مـيکروسکوپ، تلسکوپ و خيلی از دستگاهای ديگر، خيلی از چيزهائی را می بيند که با چشم ديده نمی شوند.

 

همه چيز جـفـتی است

« هر چيزی را بصورت جـفـتی آفريديم».

نـکـتـه آيـه: همه چيز جفتی است (يا نر و مادگی دارد):

ــــ همه گياهان نر و مادگی دارند (برخی از آنها نر و مادگيشان در خود آنهاست).

ــــ همه جانوران نر و مادگیدارند.

ــــ  ذرات مثبت و منفی دارند.

ــــ جريان الکتريسيته مثبت و منفی دارد.

ــــ  ماده و ضد ماده در فيزيک.

ــــ عنصر عضوی شيميائی بدن چپی و راستی دارد.

ــــ نيروی مغناطيسی دو قطبی است

همه چيز جفتی است. در زمان محمد انسان میدانست که برخی از گياهان و حيوانات نر و مادگی دارند، ولی اينکه همه چيز نر و مادگی دارد مربوط به دانش عصر مـا اسـت. مثلا انسان نمی دانست که گلها نيز نر و مادگی دارند و بادها آنها را تلقـيح می کنند.

 

نسخه برداری از اعمال

«اين کتابِ ما، همانگونه که بوده ايد آنرا برای شما بازگو می کند. ما از کارهائی که می کرديد نسخه برمی داشتيم». (آيه مربوط به روز قيامت است).

اين آيه 1400 سال پيش گفته که کارهایانسان استنساخ می شود، (که در زبان ما به آن صدابرداری، فيلم برداری، عکس گرفتن، رونوشت برداشتن و غيره گفته می شود). در زمان محمد چنانکه در قرآن می خوانيم، کسانی قرآن را افسانه و خرافات می ناميده اند و به آن می خنديده اند. ولی امروزه با وجود انواع و اقسام دستگاههائی که صدا و حرکات و غيره را ضبط می کنند و نگه می دارند روشن شده که اين آيه مبنای علمی دارد.

 

باقی ماندن اعمال

«هر انسانی را ملزم به داشتن اعمال خود در گردن خود نمودیم. و روز قیامت کتابی را برای وی بیرون میآوریم که اعمال خود را ریز بریز در آن خواهد دید».

در آیه دوتا نکته وجود دارد:

ا ـــ باقی ماندن اعمال انسان:

ما هر حرکتی که میکنیم، هرحرفی که میزنیم، و حتی هر فکری که میکنیم از ما انرژی و امواج ساطع میشود. این انرژیها باقی میماند (در جهان دانش اصلی بنام اصل بقاء ماده و انرژی وجود دارد). امروزه انسان می تواند چند ساعت پس از اینکه کسی جائی را ترک میکند به کمک دوربینی که اشعه مادون قرمز را میگیرد از اشعه های ساطع شده از وی فیلم برداری بکند و بصورت تصویر آنرا ببیند. بنابر این آنچه آیه می گوید مبنای علمی دارد.

2ـــ بکار گرفتن واژه طائر برای اعمال:

در زبان عربی انواع و اقسام واژه بمعنی اَعمال هست، که هر کدام بنابر معنای ریشه مصدری خود به کار و عمل اطلاق شده اند. طائر که قرآن از میان آنها بکار گرفته بمعنی "پرواز کننده" است. علت اینکه قرآن این واژه را بکار برده نیز اینست کهاعمال انسان به صورت انرژی و موج از انسان رها می شود یا پرواز میکند.

 

باقی ماندن عمر پديده ها

« و هـيـچ عـمـر کننده ای از آنهائيکه طولانی عمر می کنند و آنهائيکه عمر آنها کوتاه می شود نيست که عمر آنها در کتابی نباشد. حفظ نمودن آن برای خدا چيز خيلی ساده ای است».

نکته آيه اينست که عمر پديده ها چه آنهائی که زياد عمر می کنند و چه آنهائی که کوتاه عمر می کنند، در کتابی همچنان باقی می ماند. ودر زبان فصيح عربی به هر چيزی که بنوعی و بنحوی بتوان چيزی از آن خواند کتاب گفته می شود.

يکی از کتابهائی که عمر را حفظ می کند عنصر کربن 14 است. در همه مواد ارگانيسمی (مواده زنده) اندازه های کمی از کربن 14 وجود دارد. اين عنصر بی ثبات است و بوسيله راديواکتيو (تشعشع هسته) شکسته می شود، طوريکه تعداد اتمهای آن هر 5800 سال نصف می شود. با بررسی اندازه باقيمانده از اين کربن در مواد ارگانيسمی (مواد زنده)،انسان می تواند عمر آنها را حساب کند. وضعيت کربن 14 در اين صنلی نشان می دهد که اين صنلی بيش از 3 هزار سال عمر دارد. (البته منظور عمر چوب آن است نه عمرِ خود صندلی که منظور تاريخ ساخت آن باشد).

يکی ديگر از کتابهائی که عمر را حفظ می کند تنه برخی درختان است. اين حلقات سالهای عمر درخت را نشان می دهد.

 

حرکت همه چیز در تمامیت خود

« هر چه در اجرام فضائی و هر چه در زمیناست در تمامیت و کلیت خود برای خدا در حرکت شتابدار هستند. او قدرتمند است ولی با حکمت کار میکند».

(سَبح و سباحة بمعنی: حرکت شئ در تماميت و کلیت جسم خود و با شتاب است. و در معنی دوم خود از جمله به معنی «شنا کردن» بکار رفته، چون در حالت مزبور تمامیت بدن در تب و تاب و حرکت شتابدار قرار می گیرد) ــــ و به اسب در حال دویدن سابحة گفته شده (چون در تمامیت جسم خود در تب و تاب شتابدار قرار می گیرد).

بر اساس شناختی که ما امروز ازهستی داریم همه چیز در هستی در حرکت و تب و تاب شتابدار است. از ریزترین تا بزرگترین پدیده ها.

 

همه چیز خداوند را ستایش می کنند

«... هیچ چیزی نیست که در حرکت تمامیت شتابدار خود خدا را ستایش نکند، ولی شما ستایش آنها را درک نمیکنید، ...».

انسان فعلاً اینقدر میداند که مثلاً گیاه تا اندازه ای که به جهان خودش مربوط میشود شعور دارد، صدا دارد، واژه های خطاب دارد. همینطورهمه حیوانات و حشرات همینطور داخل ذره نیز صدا هست. هر ذره ای صدای خاص خود را دارد و حتی در تغییر حالت نیز تغییر صدا میدهد.هر چیزی بنوعی صدائی و نوائی دارد. ولی انسان فعلاً در حدی نیست که بتواند آنها را ترجمه کند و بفهمد.

 

تشخیص درون منافـقـیـن

« وقتی منافقین (میانه بازان) پیش تو بیایند خواهند گفت که ما گواهی می دهیم که تو واقعاً فرستاده خدا هستی، خدا نیز میداند که تو فرستاده اوهستی، ولی خدا گواهی می دهد که منافقین دروغ میگویند (یعنی به دورغ می گویند که پیامبری محمد را قبول دارند)».

کسیکه دینی را از خودش در می آورد بخوبی می داند که از درون دیگران اطلاعی ندارد و هیچگاه نمی آید کسی یا کسانی را منافق بخواند. چون اگر انها واقعا منافق نمی بودند (یعنی واقعا به پیامبری محمد ایمان میداشتند) حتما به خود و به محمد و به دیگران می گفتند که: ما واقعا به به تو ایمان داشتیم، ولی حالا که ما را منافق خواندی روشن میشود که تو پیامبر نیستی واین حرف حرف خدا نیست، که اگر میبود خدا منطقاً می بایست از درون ما اطلاع میداشت و می فهمید که ما واقعاً به تو ایمان داریم. در حالیکه هیچکدام از آنها هیچگاه چنین اعتراضی نکرده اند و روشن بوده که خودشان هم می دانسته اند که میانه باز هستند.

 

آمدن روزی انسان از فضا

یونس 31: « قـُلْ مَـنْ يَـرْزُقـُـكـُـمْ مِـنَ الـسَّـمَـاءِ وَالاَرْضِ... = به آنها بگو: چه کسی از آسمان و از زمین به شما روزی می رساند»؟

چیزی که ما امروزه از آمدن روزی ازآسمان میدانیم اینست که سالانه هزاران تن مواد از آسمان به زمین میآید که از جمله عنصر آهن را با خود دارند، و آهن نیز از جمله عناصر حیاتی حیات است.